اتاق

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

قفسه ها

بازگشت/۳

دوشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۳ ب.ظ

و ضاقت صدری   .


  • | فاخته |

بازگشت/۲

دوشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۱ ق.ظ

اگر از "صَفَحَ"چشم بپوشم باید بگویم زنگارهای روی قلب از بین نمیروند.یعنی به هرحال جایشان میماند.مگر در این صورت که لایه برداری از روی قلبت!درد دارد.به هر حال بخشی از یک عضوت را تراشیده ای!اما مثل قطع کردن عضو عفونی بدن است.اگر نتراشی ش،هرچند تلاشت را برای تمیز شدنش بکنی باید همیشه با ترس سرایتش سر کنی.درد بهتر از ترس است.حتی بیشترین درد در مقابل ضعیف ترین ترس.

  • | فاخته |

بازگشت/۱

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۱ ق.ظ

من دور شدم.نه فقط از شما ،بلکه اول از خود.و این عقل مدعی چه عاجزانه میخواهد"شما"و "من"را جدا بینگارد.

من دور شدم،از منی که شمایید و شمایی که منید،یا نه،شمایی که همه اید.

اما باز خواهم گشت،با سری افکنده و پایی بی رمق و البته جانی سرشار از دلتنگی.و اصلا دلتنگی چیزی جز شوق وصال است؟

این "من" اشک هایش را ریخته،تاریکی ناامیدی هارا به آغوش گرفته،همسفر "مرگ"شده،دست به دست سرد فراموشی سپرده،اما نتوانسته.

نتوانست تاب بیاورد،اشک را،ناامیدی را،مرگ و فراموشی را.

این من مبتلای به شماست.و مگر میشود مبتلای به"خود"نبود؟

اما نفسِ غبارآلوده اش را غسل تعمید باید...و مگر پدری جز شما..؟

  • | فاخته |

صاحبْ اتاق

سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۴۴ ق.ظ

می نشیند،صفحه ی بلاگ را می آورد،به کیبورد خیره میشود،حتی دستش را نزدیک حروف میبرد اما نمی نویسد.

و نمیداند از ذهن آشفته است،یا دل آشفته،یا روح آشفته،یا اوضاع آشفته،یا هیچکدام و یا همه.

و با ذهنی که هنوز بخشی از آن خاطرات کلاس های شطرنجش است در دلش میگوید:خداروشکر دست به مهره حرکت نیست!

  • | فاخته |

منِ این روزها

پنجشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۷، ۰۴:۳۲ ق.ظ

[صدای خسرو شکیبایی را قطع میکند که حواسش پرت نشود!]

به هر حال باید نوشت.حتی وقتی هیچ حرفی برای نوشتن نداشته باشی.این روز ها بی صدا ولی مهیب و ناشناخته اند.روزهایی که دیگر نه برای چند هفته،که برای همیشه بخشی از فکرهای همیشگی از سرت پاک شده.فکر به مدرسه و معلم و تکلیف و شش صبح بیدار شدن و غیره و غیره.حالا دیگر یک پایمان این طرف جوی بزرگسالی ست و هی این پا و آن پا میکنیم.به واقع متعلق به هیچ طرف جوی نیستیم.

این روزها بی صدام.بی ازار -البته نه کاملا!:)-و به ظاهر گوشه ای نشسته ام و مثل همیشه نیستم.اما من این روز ها بیش از همیشه خودمم.دنبال خودمم.به همه چیز فکر میکنم.میگردم.تا انتهای فکر و دلم میگردم.تا انتهای زمان میگردم.نه دنبال هیچ چیز جز خودم.میگردم دنبال چیزی که بوده ام،چیزی که میخواستم باشم،چیزی که هستم.و چیزی که باید بشوم.و چیزی که میخواهم بشوم.شاید فکر کنید این یک زیاده گویی بیهوده باشد اما همه ی این ها با هم فرق دارند برای من.من حالا یک دوپای سرشار از تناقض و حیرانم که بعد هجده سال تازه فرصت گشتن دنبال مَنَش را پیدا کرده.

شب ها تماما (!)بیدار است و صبح ها خواب.از ادم ها فاصله گرفته تا گم ترش نکنند.از خودش هم حتی.فاصله گرفته تا بلکه از دور چیز بیشتری نصیبش شود.هرچند هنوز به انچه میخواسته نرسیده.

هرچند هنوز نمیداند قرار است کجای این جهان باشد.اصلا باشد یا نه؟

+یکبار حرف یک استادی بود و دوستی میگفت حرف هاش مدتیست تکراری شده و انگار در هر جلسه ی تازه، حرف قبلی را به شکل دیگر میگوید.راست میگفت.همان موقع هم گفتمش که راست میگوید.و حالا نظر او بیش از آن استاد راجع به من صدق میکند.نمیدانم باید از این بابت چه حسی داشته باشم اما بیشتر از هرچیز میترسم.از دور باطل  میترسم.اگر این واقعا یک دور باشد البته.معلوم هست چه میگویم؟فکر نکنم!

  • | فاخته |

و من

دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۶ ق.ظ

در صامت ترین قالب دیده شده  !

  • | فاخته |

.

سه شنبه, ۵ تیر ۱۳۹۷، ۰۸:۰۰ ب.ظ
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • | فاخته |

با لب خاموش سخن میگویم

جمعه, ۱ تیر ۱۳۹۷، ۰۱:۳۸ ب.ظ

من خسته ام
خسته از آینه
از آدمی
از آسمان
مگر تحمل یک پرنده ی کوچکِ خانه‌زاد
یک پرنده ی جامانده از فوج ِ  بارا‌ن‌خورده ی بی‌بازگشت
تا کجای آسمان ِ تمام رویاهاست؟



+آنقدر حرف حرفِ من است که اگر برای آشنایی بخوانمش و بگویم خودم سرودم حتم دارم شک نخواهد کرد ..!واژه به واژه اش،نقطه به نقطه اش،صدای گلوی من است.صدای گلوی خاموش من،از گلوی سید علی صالحی..!و این اتفاق جدیدی نیست..

دستتان درد نکند.برای بار n م.و من برای گلوی اینک خفته تان در خاک،دعا میکنم.

  • | فاخته |

من چشم هام خیره شده به این میله ها که دارند ارام ارام ترک برمیدارند.

اول تر ها که هنوز سفت و سخت بودند و ترکی نداشتند خیلی خوشحال و منتظر بودم.اما هرچه نزدیک تر شدیم،هرچه میله ها نازک تر شدند،آن طرف این قفس تنگ را دیدم.دیدم که باز هم قفسی دیگر است.با فرق آن که کمی بزرگتر شده.

هنوز هم خوشحالم اما میدانم مانده تا ازادی.به قاعده ی یک عمر مانده ..!

+چند روزی ست که هی این بیت را زمزمه میکنم:

تمام حجم قفس را شناختیم،بس است

بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم

  • | فاخته |

#کلیک

چهارشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۰۳ ب.ظ
بعضی مناسبت ها هستند که برای من حتما با چاشنی یک چیز خاصند.مثل فاطمیه و آن بخش مقتل که صدبار نوشتم!مثل شب های قدر و این فایل.گوشش دهید.تااخر.بعید میدانم پشیمان شوید.
+نمیدانم چقدر بگویم ملتمس دعام تا یادتان نرود دعایم کنید!!
 
 
 

 

+امشب شب جمعه هم هست ها..حواستان هست..؟

  • | فاخته |