اتاق

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

قفسه ها

"تو"

شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۵۷ ب.ظ

روح من زخمیه،تو درمونش کن

چشم من گریونه،تو پاکش کن

دل من حیرونه،تو خوبش کن

اگه تو بام قهر کنی؛اگه تو دیگه نخوایم من به کجا پناه ببرم؟من به کی برگردم؟من کیو دارم؟

چرا میگید تو زشته و شما قشنگه؟من دوس دارم بهش بگم تو.تو نزدیکه.تو قشنگه.شما دوره.ضمخته.چغره.بد آهنگه.

تو برا من شما نیستی.هیچوقت نبودی.من به کسی که اینقد نزدیکمه چجوری بگم شما؟

قبول؛من زدم پوکوندم این حرم امنو ...

اما اگه به دادم نرسی چه خاکی بریزم به سرم؟چجوری بسازمش؟اگه نسازم چجوری زنده بمونم؟

دیدی،دیدی جدیدا سنگین نفس میکشم؟هر چیم له و داغون،دلت میاد کسیو که نفساشم سخت شده ول کنی بری؟نه.ما ذلک الظن بک ....


  • | فاخته |

بیدادِ بی خوابی..

جمعه, ۲۲ دی ۱۳۹۶، ۰۲:۵۸ ب.ظ

به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها
و من می‌مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیدهٔ متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تن‌هایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که می‌ترسم ترا خورشید پندارند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می‌کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهی‌ها که با آن رقص غوغایی
نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من!

بیا ای یاد مهتابی!

"اخوان"

+هر چند باید ساعت یک و دوی نیمه شب به بعد پست میشد!

  • | فاخته |

.

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۶، ۰۱:۲۷ ب.ظ
گونه ای از ادم ها هستند که دو دوتایشان هرزمان یک عدد میشود؛چهار،پنج،ده،هزار!
معلم ادبیات راهنمایی مان میگفت کسانی که رشته ی انسانی میخوانند اینطورند اما من حرفش را قبول ندارم.به رشته نیست،به روح ادم هاست.
این گونه از ادم ها زندگی سخت تری دارند.اینگونه ادم ها با منطق و برهان نه،که با دلشان زندگی میکنند و در هر شرایطی مغزشان جای یک استدلال یک بیت شعر تحویل میدهد. و این بیت ها دردی را دوا نمیکنند که هیچ،بیشتر هم درد به دل میگذارند.
بعضی روزهای زندگی سخت است.خیلی سخت.یک طوری که در هر نفست مرگ میخواهی.یک طوری که هوا برایت سنگین است.زمین برایت قفس است.درودیوار هر لحظه انگار میخواهند ببلعندت.یک طوری که فقط میخواهی خودت بمانی و شعرها و اهنگ های ملالت بارت.اصلا یک طوری میشوی که ترجیح میدهی هی حال خودت را بدتر کنی.
اما نمیشود اینطور ماند.نباید اینطور ماند.چاره ای جز زندگی نیست.مردگی در میان ادم های زنده سخت است.بالاخره مجبوری تن دهی به زندگی کردن.هرچند نای نفس کشیدن نداشته باشی و جان راه رفتن در پاهات نمانده باشد اما مجبوری.مجبور و مجبور و مجبور.
باید بنشینی.خودت را بریزی روی میز.گرد و خاک خودت را بگیری.لبخند تلخ تحویل خودت دهی و بگویی "چاره ای جز زندگی نداری عزیزم.پس اگر فراموش هم نمیکنی قورت بده."باید خودت را قانع کنی که هیچ چاره نیست.کاش ها و حسرت ها و دلتنگی هارا از تن خودت برداری و دوباره خودت را از روی میز برداری بگذاری سرجاش.یک روز،دیر یا زود،باید اینکار را بکنم ..
  • | فاخته |

فَقَد هَرَبتُ الیک ..

شنبه, ۹ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۰۲ ب.ظ

دوست دارم از خبرها فرار کنم.

دوست دارم به شما پناه بیاورم.

برای چند لحظه ام که شده هر دو فراموش کنیم که من چقدر خراب کرده م؛ و بعد در آغوشم بگیرید و من نه هفده سال،که هفتاد سال خستگی را در آغوشتان ببارم.

و همان چند لحظه تا ابد ادامه پیدا کند ..

  • | فاخته |

غم انگیز است:(

شنبه, ۹ دی ۱۳۹۶، ۰۵:۲۶ ب.ظ

انگار کلمه ها قهر کردند با من:(

  • | فاخته |

اتاق جانم

سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۵۵ ب.ظ

چون همینطور خلوت و ارام بمانی نظراتت را میبندم:)

بهتر است:)

  • | فاخته |

بابای شعرهای به دنیا نیامده !

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۴۲ ب.ظ

سلام حاجی!سلام بابا!سلام سردار...

میدانی چند وقت است حرف نزدیم..؟

بابا دخترت بزرگ شده.دخترت شبیه همه شده.دخترت همه شده...

دیگر در سرش هوای پرواز نیست.دیگر فکر هجرت نیست.دیگر فکر راه نیست...

بابا دخترت با همان چیزهایی خوشحال میشود که دیگران میشوند.

بوی خاک مستش نمیکند.آبی آسمان عاشقش نمیکند.

دلش بوی دنیا گرفته.

اصلا میدانید چند وقت است به چشم هاتان خیره نشده؟شمعی روشن نکرده؟چیزی در دفتر "دوستت دارم"ننوشته؟دلش از چیزی نلرزیده؟

چرا..لرزیده...از چه اش را نگوید بهتر است اما...

آخ بابا...

دخترت دیگر آن دختر بچه ی عاشقی که بخاطر گم شدن پلاکش بغض میکرد نیست...

هیچ نوشته ای به دیوار نیست.هیچ عکسی.هیچ دلی حتی ...

دریاب جانا  ...! دریاب .

+این چشم ها چند وقتی ست کویر که هیچ،رمقی هم براش نمانده...

  • | فاخته |

#موقت!

دوشنبه, ۴ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۳۶ ب.ظ

خداوکیلی اگه باز من خواستم قالب عوض کنم بخوابونید زیر گوشم

  • | فاخته |

بقول خانم قاسمی؛حدیث نفس

يكشنبه, ۲۶ آذر ۱۳۹۶، ۱۲:۱۰ ب.ظ

اصلا به دنیا که می آیی،حتی با لحاظ  "و نفخ فیه من روحی"،یک چیزهایی سنجاق شده به وجودت.این اصلا به معنی لکه دار شدن فطرت پاک و این ها نیست.

این ابتلاست.امتحان است.قرار است معلوم شود چند مرده حلاجی.

این چند مرده حلاج بودن را هم باید تا هجده سالگی یکسره کنی.1تو خیلی وقت است این را میدانی.خیلی وقت.اما هی نشستی.هی ایستادی.هی آرام آمدی.حالا ولی فقط شصت روز مانده.یعنی حتی به دوتا چهل هم نمیرسد.اما شصت روز مانده!بجنب.هنوز وقت هست.تو اجازه ی ناامید شدن نداری.تو وقت خسته شدن نداری.وقت کندن سنجاق هاست.وقت قد بلند شدن است.


1

«وَ هُمْ یَصْطَرِخُونَ فیها رَبَّنا أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذی کُنَّا نَعْمَلُ أَ وَ لَمْ نُعَمِّرْکُمْ ما یَتَذَکَّرُ فیهِ مَنْ تَذَکَّرَ».

این نقل ذیل آیه روایتی از امام صادق (علیه‏السلام) است که فرمود: «تَوْبِیخٌ لِابْنِ ثَمَانَ عَشْرَةَ سَنَةً». این آیه خطاب به هجده ساله ‏ها است. یعنی خطاب خدای متعال در این آیه، توبیخِ هجده ساله‏ هایی است که به جهنّم رفته‏ اند؛ مُراد، هفتاد ساله و هشتاد ساله‏ ها نیست؛ چهل سال به بالا نیست؛ منظور، هجده ساله ‏ها است! هجده ‏ساله ‏هایی که روش رفتاری غلط گرفتند و سراغ معصیت رفتند و جهنّمی شدند. امّا چرا خدا هجده ساله ‏های جهنّمی را این‏طور توبیخ می‏کند؟ جهت این است که انسان از نظر رشد روحی به این مقطع که رسید، دیگر عذری ندارد و می‏تواند کاملاً تمییز بدهد؛ در این سن، دریافت و فهم بهترین دریافت و بالاترین فهم است.سخنان گروهی از جهنّمی‏ها است که در جهنم فریاد می‏کنند ای پروردگار ما، ما را از این جهنم بیرون بیاور! چرا؟ تا کرداری غیر از آنچه که کردیم انجام دهیم؛ تا کردار شایسته و صالح انجام دهیم. «أَخْرِجْنا نَعْمَلْ صالِحاً غَیْرَ الَّذی کُنَّا نَعْمَلُ». یعنی خدایا، ما را از جهنّم نجات بده تا کارِ خوب کنیم. به آنها خطاب می‏شود: آیا ما به شما آن‏قدر عمر ندادیم که در آن پند بگیرید که هر کس می‏خواست پند بگیرد، می‏گرفت؟


.


-چرا اینقدر پست هات را قورت میدهی بشر؟

-نمیدانم.


.


سر جمع چهار روز ازش دوریم و چهار روز دیگر برمیگردیم بغلش.چرا برای این چهار روز اینطور میکنیم...؟

  • | فاخته |

.

پنجشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۶، ۰۱:۲۵ ب.ظ

1ما برای این نیامده بودیم

2منو بشنو از دور

دلم میخواهدت

3دیگر از اینهمه سلام ضبط شده بر آداب لاجرم خسته ام

بیا برویم

4حتی دکمه های کیبورد هم کمکی به باریدن نمیکنند

5واژه ها خوبند.اثر دارند.جان دارند.قوی اند؛اگر بلد باشی!

6هشتاد و پنج روز دیگر مهلت تمام است

7خوشا بحال شما که شاعری بلدید

8هیچوقت گیر بهشت و جهنمت نبودم.خودت میدانی.فقط ترس قهر بودنت حالم را بد میکند.قهر نکن.ببخش.میبخشی.

9از یک جایی به بعد سیکل معیوب بغلت میکند.ولت نمیکند.اگر هم بکند خسته تر از آنی که بلند شوی

10مگر دختر بچه ها چقدر جان دارند؟

11کاش چشام جای کویر دریا داشت.جنگل داشت.گندمزار داشت.یا حتی سیاهی شب را.دیگر کویر دوست ندارم.دارم...ولی نمیخواهم

12اسما اسم قشنگی ست.حیف شد

13دخترم!دوست دارم باهات حرف بزنم.نمیدونم شاید برای همیشه عدم بمونی ولی من همیشه عاشقت بودم و هستم و میمونم

14ادمارو دوست دارم ولی حوصله شونو ندارم

15بغل میخوام .

16یعنی هنوز بابامید؟

17با چشماش چیکار کنم؟

18با پرچم سفید به پیکار میرویم

19هیژده هیچی نبود جز درد.هفده سال دروغ گفتنمان.

20این دست ها دیگر مث قبل گرم نمیشوند.

21دلم تنگه پرتقال من

22لطفا از من ناامید شوید.لطفا ولم کنید.لطفا بگذارید موهام را از ته بزنم و با یک دوربین و یک گیتار بروم فرانسه.لطفا نگویید اسماء!بگویید هوی!لطفا دلتان نسوزد از از دست رفتنم.لطفا برای طریقتان کس دیگری را انتخاب کنید.لطفا من را با قران و از این دست چیزها نشناسید.لطفا اسم کمال انقطاع را جلوی من نیاوردید.لطفا روضه های خودم را تحویلم ندهید

23پرنده بودیم کاش

یا پروانه

24تب کرده ام هذیان برایت مینویسم

25اتاق عزیزم.کاش سه سال و اندی ت را پاک نمیکردم.شاید حالا به کارم می آمدی.دریغ...

26یکی بیاید سروصدای این سر را خفه کند.ببندد دهان این شعر ها را.خاموش کند خواندن این آیه ها و دعاها را

27یک گوشه ای که هیچکس نباشد.حتی خودم!

28ولشون کن دیگه.همینام زیادی شدن

  • | فاخته |