اتاق

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

قفسه ها

ء

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۱۴ ق.ظ
  • | فاخته |

حبیبتی ...

سه شنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۳:۵۰ ب.ظ

مَالِی وَقَفتُ عَلَى القُبُورِ مُسَلِّماً
قَبرَ الحَبِیبِ فَلَم یَرُدَّ جَوَابِی‏

أَ حَبـِیـبُ مَا لَـکَ لَا تَـرُدُّ جَـوَابَـنَا
أَنَسِیتَ بَعدِی خُلَّةَ الأَحبَاب‏


چه شده در کنار قبر تو سلام می کنم ولی جوابی نمی شنوم؟
ای حبیب من چه شده که جواب ما را نمی‌دهی؟ آیا دوستی هامان فراموشت شده؟

+و بعضی سال ها ، روضه ها سنگین تر میشوند.نه ! هر سال روضه ها سنگین تر از سال قبل میشوند ...

  • | فاخته |

از سری پست های نه از جنس ِ اتاق!

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۵۰ ب.ظ

اتاق جان!دیدی چی شد؟

دیروز دقیقا شدی هم سن ِ قبل ِ پاک شدنت!یعنی اگر پاکت نکرده بودم سنت دوبرابر بود الان!

بله دوستان.من دیوونم.سوال بعدی؟

  • | فاخته |

برای ثبت

دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۸، ۰۸:۳۷ ب.ظ

و کَلِمات ، در برابر ِ ما کم آوردند!

و چَشم ها ، زبان به سخن باز کردند:)

  • | فاخته |

۴ صبح ِ یک بهمن ۹۸

چهارشنبه, ۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۹:۵۲ ق.ظ
  • | فاخته |

عنوانی نمیتواند بار این غم را بکشد!

سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۸، ۰۲:۴۵ ب.ظ

امتحان تمام شده و در مسیر برگشت از دانشگاهم.امتحانم را بد دادم و این بی اهمیت ترین گزاره است.

این مسیر برایم آشناست و پاهایم بی طلب از مغزم راهشان را میروند.آسمان ِ این مسیر زیاد است و من همیشه سر به هوا طی‌ش میکنم.حتی چندین بار نزدیک بود زمین بخورم.اما امروز فرق دارد.امروز چشم هام را وصله کردم به زمین.به قعر ِ قعر ِ قعر ِ زمین.سرد است.استخوان سوز سرد است و من به التماس ِ صورت ِ یخ زده ام توجه نمیکنم و شال گردنم را به کمکش نمیفرستم.باید یخ بزند.باید از سرما بسوزد.باید برای سرمای استخوان سوز ِ وطن -دلگان ، سیستان ، بلوچستان- از سرما تکه تکه شود و تکه هایش را باد به وطن ببرد ، پیش ِ پای کودکانَ(م).قلبم دارد از نگرانی برای خشکیدن ِ خنده های دلکششان از جا کنده میشود.من هنوز دختر بچه ام ! و مگر دختر بچه ها چقدر جان دارند؟*مگر یک دختر بچه چقدر میتواند غصه ی کودکان ِ دور از خودش را به جان بکشد؟

که من ، همیشه برای غصه های خودم قلبی فراخ داشتم و برای غصه ی دیگران قلبی کوچک و تنگ . و حالا ، مگر میتوانم از غصه ی خنده ی مظلوم ِ بچه هایم در آن بیابان ِ همیشه پر مصیبت جان ندهم؟چه انتظار بی جایی!

بغض به گلوی خسته ام چنگ میزند. و من ، نمیخواهم حتی لحظه ای دست هاش را از گلویم بردارد.ملتماسه و ناامیدانه از او طلب فشردن ِ گلویم را میکنم تا راه نفس را ببند اما دریغ ، دریغ که تاتوان است هنوز ...

و اگر ممکن بود ، خون ناچیزم را خرج ِ خنده های مست کنندتان میکردم ، که این باشکوه ترین غایتی ست که میتوانم برای این جان ناچیز متصور شوم.

و اگر ممکن بود ، جانم را فدا میکردم تا یکبار ِ دیگر ، انعکاس ِ قایق های کاغذی رنگی‌تان را در چشم های درشت و مشکی‌تان ببینم. و شما نمیدانید که این ، زیباترین تصویر ِ جهان ِ پرغصه ی من است. 

و شما نمیدانید که من از فکر همرنگی ِ روزگارتان با آن مردمکان ِ درشت و زیبا چقدر ترسانم ...

کاش میتوانستم تقویم را هل بدهم به شانزدهم اسفند، به لحظه ی دیدار. به سفت فشردن تک تکتان ، به آغوشم. که کاش زمان تا ابد در آن لحظه ی بی نظیر بایستد.

به خانه میرسم.خانه گرم است.آرام است.و لعنت به گرما و آرامش ، وقتی شما از آن محرومید ...

 

+و چه خوب که اتاق هست ، جایی که بتوانم بی پروا ، اشدّ کلمات را بی ملاحظه درش بریزم.هرچند که این غم ِ عمیق با کلمات - که همیشه نجات دهنده اند - هم آرام نمیگیرد ...

*وام گرفته از ف.ج ، آشنای دور و دیر ِ روزهای گذشته

 

  • | فاخته |

سردار

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۴۵ ق.ظ

رواست اگر از این غصه خون بگریم ، خون

  • | فاخته |

با تجدید ِ مراتب ِ احترام ..! اما

شنبه, ۷ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۲۷ ق.ظ

عالَم امکان ِ فرار ِ از خود را کم دارد ...

  • | فاخته |

می‌فرماد که :

دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۵۳ ق.ظ

خسته ام از جانی ،که گرفتار ِ تن است.

+عجیب خسته‌م از دستش.بیش از هر وقت دیگه ای

  • | فاخته |

ثبت/ این روزها

جمعه, ۲۹ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۸ ب.ظ

این روزها کسی فیلم ِ زندگی‌م را روی دور تند گذاشته و من مثل همیشه نمیدانم که چه خواهد کرد با ما عشق! فقط می دوم تا از تصاویری که با سرعت میگذرند جا نمانم.

پاهایم دارند ذوق ذوق میکنند ، ترس، خوشحالی، ناراحتی، نگرانی و همه چیز در این روزهای پرسرعت به غایت خودشان رسیده‌اند و من نمیدانم کجا قرار است کارگردان بگوید" کات، خسته نباشید، یه استراحت میکنیم دوباره برمیگردیم." فقط امیدوارم در آنجا ، حال دلم خوب تر از امروز باشد نه بد تر.

الغرض ، التماس دعا به هر آن که این اتاقک را میخوانَد. شاید بعد از عبور از این روزها ، بعضی سکانس ها را مفصل تر ثبت کردم.علی الحساب مشغول بازی‌ام! تا ببینیم سرنوشت چه از جانمان میخواهد!تا ببینیم کارگردان سناریو اش چیست! تا ببینیم چقدر خوب بلدم از پس ِرُلَ‌م بربیایم! تا ببینیم!

  • | فاخته |