اتاق

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

قفسه ها

امروز یکهو چشمم به سن‌ اتاق افتاد‌.

بار قبل که اینقدر از روزهای بودنش گذشته بود چقدر حرف به در و دیوارش چسبانده بودم.

چقدر عوض شده ام.و ساکت.و تودار.آنقدر که دیگر نمیدانم باید خودم را درونگرا بدانم یا برونگرا.

البته نَقل حرف نداشتن نیست.نقل صدا نداشتن است.نشان به آن نشان که من بی شمار‌حرف به دیوار این اتاق چسبانده ام،اما در ذهنم.بی هیچ صدایی.با هزار نفر حرف زدم؛گله کردم،درددل کردم،دعوا کردم،غر زدم،قربان صدقه رفتم،مباحثه کردم،متلک گفتم.اما در ذهنم.

نه.نقل صدا نداشتن هم نیست.نقل پناه بردن از عالم واقع به عالم ذهن است.زیرا که چیز دندان گیری در این عالم نداشتم،ندارم،و یحتمل نخواهم داشت.


[وقت دوباره خواندن این پست،برای چک کردن غلط های احتمالی نگارشی یا تایپی،یاد شازده کوچولو افتادم.یاد اینکه اصلا چرا سیاره ی کوچک و گل نازنازی اش را رها کرد و پا به عالم دیگران گذاشت؟دیگرانِ زیاد.دیگرانِ کسالت بار.دیگرانِ عجول و عجیب و همیشه‌نیمه‌راه ، که از صد حرفش شاید یکی را میفهمیدند.آن هم شاید.]

[یاد فارابی هم افتادم.دستم به شازده کوچولو نمیرسد که بپرسمش چرا از سیاره اش بیرون زد؟

اما شاید وقتی دستم به فارابی برسد و بپرسمش که چرا فکر کرد انسان مدنی بالطبع است؟دیگران جز رنج برایش چه داشتند؟و رنج کی و کجا طبیعت ما بوده است؟انسان مبتلای به مدنیت شاید باشد اما طبیعتش تنهایی‌ست اقای فارابی.باور بفرمایید.اگر هم زیر بار نرفتید یک روز که مجال شد بهتان ثابت میکنم.هرچند آن روز خیلی دور باشد،خیلی دیر باشد.اصلا دوری و دیری مگر چیزی جز لفظ است؟اصلا زمان مگر چیزی جز توهم است؟]

  • ۹۸/۰۲/۲۷
  • | فاخته |