اتاق

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

قفسه ها

۱ مطلب با موضوع «تعلق» ثبت شده است

آقا روح الله

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۰، ۰۳:۱۳ ب.ظ

تنی چند هستند که همیشه حسرت لمس کردن حضورشان در جهان را میخورم.

آقا روح الله از آنان است. میدانم که اگر زنده هم بودند شاید هیچوقت نمیدیدمشان، اما من از لمس کردن حیاتشان در جهان میگویم، از اینکه با شوقی لبریز تلویزیون را روشن میکردم تا صحبت هایشان را گوش کنم. یا با خواندن اعلامیه ها شان جوهرهای کلمات را آغشته به اشک هام میکردم. من از تکیه دادن به وجودشان در روزهایم میگویم.

حتی راضی به این بودم که دبستانی باشم و حس پرواز را با جمله ی "امید من به شما دبستانی هاست" تجربه کنم. اما همه ی این حسرت ها برای سیصد و شصت و چهار روز سال است و آن یک روز دیگر، روز رحلت اوست که همه ی حرف هام را پس میگیرم و میبینم نه، جان من طاقت این فراق را نداشته است. به چشم های دختربچه هایی که عکسشان در تشییع ثبت شده است خیره میشوم و در سکوت ازشان میپرسم که چطور قالب تهی نکرده اند؟ چگونه جهان ِ بی چنین جانی را تاب آورده اند؟ چگونه آبی آسمان را بی او باور کرده اند؟

آقا روح الله برای من بیش از یک نام در تاریخ معاصر ایران است. من با غزل های او، با حسرت کلاس درس فلسفه و فقهی که استادش او باشد، با روحی ِ سه دیدار ِ نادرخان، با لبخند ها و چشم ها و اخم های او، با کلمات اعلامیه های او، با چهل حدیث در هجده سالگی نگاشته شده ی او زیسته ام. و این ها بیش از شناختن یک انسان عادی در بستر تاریخ است. من او را نشناخته ام، زندگی کرده ام. او یک انسان عادی نبوده، یک عالم بوده است. او در بستر تاریخ نزیسته، که تاریخ را مبهوت خود کرده‌ است.

پایان این نوشته باید چه باشد؟ نمیدانم. نمیتوانم آن چنان که باید تمامش کنم و در انتها نقطه ای بگذارم و بروم سر خط. این حسرتنامه را همینطور بی پایان بپذیرید...

  • | فاخته |