اتاق

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

قفسه ها

۱۰ مطلب با موضوع «دَجرَت» ثبت شده است

بازگشتِ آخر

دوشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۲۱ ب.ظ
بشنوید
و تمام
هرچند که این پایان،آغاز است.آغازِ ...

+فایل،زبانِ ترانه شده ی تمام این ده بازگشت است.
  • | فاخته |

بازگشت/۹

يكشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۵:۰۷ ب.ظ

یک چیزهایی هست که جز تو نباید کسی بداند.هیچکس هیچکس

  • | فاخته |

بازگشت/۸

شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۷، ۰۷:۳۰ ق.ظ

و قسمت میدهم،به اشک چَشم،به پشیمانی،به شرمندگی،به آه،به اشک چشم،و اشک چشم،و اشک چشم.بیا و ببخش.من برنگشتم،فقط زمین خوردم.و مگر میشود دستی دراز شود و تو یاری ش ندهی ..؟

  • | فاخته |

بازگشت/۷

جمعه, ۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۲۸ ب.ظ

و عشق،همان جاذبه ایست که ترس را،ناامیدی را،اندوه را،خستگی را و هرچیز بازدارنده ی دیگر را بی معنی میکند

و عشق،همان تویی‌.

  • | فاخته |

بازگشت/۶

جمعه, ۴ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۵۲ ق.ظ
من اهل نشانه ام و زبان نشانه میدانم،درست.و همه ی نشانه های قطار شده ی این روزها را به دل دادم و به چشم مالیدم و به گوش آویزان کردم.این نشانه ها دلگرم کننده اند اما چاره ی دلتنگی نیستند.راضی شدم.دلگرم شدم.باور کردم که این راهِ بازگشت بی راهه نیست و گم نشده ام هنوز.و نخواهم شد اگر طاقت بیاورم.اما دلتنگم.فکری به حال این دل گرم اما مغموم بکنید،شما که بی منتها مهربانید...
  • | فاخته |

بازگشت/۵

چهارشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۴۱ ب.ظ

گوش کن با لب خاموش سخن میگویم .

  • | فاخته |

بازگشت/۴

سه شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ب.ظ

و من،هرچقدر کدر شده و بد،اما از عمیق ترین نقطه ی قلبم ایمان دارم که بدی ها از من میرسد و خوبی ها از تو.

از آن روز که(بک اسپیس)...به ازایشان خوبی میباری بر سرم.چرا اینقدر بی دریغ؟چرا اینقدر زیاد به بهایی کم؟و این چرا از عقل ناتوان بسیار قریب است.قریب تر از سایه.میدانی چه میگویم‌.تو هذیان ها را هم میدانی‌،و نگفته ها را.و دانستن چه فعل عاجزی ست برای تو.

  • | فاخته |

بازگشت/۳

دوشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۱:۰۳ ب.ظ

و ضاقت صدری   .


  • | فاخته |

بازگشت/۲

دوشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۱ ق.ظ

اگر از "صَفَحَ"چشم بپوشم باید بگویم زنگارهای روی قلب از بین نمیروند.یعنی به هرحال جایشان میماند.مگر در این صورت که لایه برداری از روی قلبت!درد دارد.به هر حال بخشی از یک عضوت را تراشیده ای!اما مثل قطع کردن عضو عفونی بدن است.اگر نتراشی ش،هرچند تلاشت را برای تمیز شدنش بکنی باید همیشه با ترس سرایتش سر کنی.درد بهتر از ترس است.حتی بیشترین درد در مقابل ضعیف ترین ترس.

  • | فاخته |

بازگشت/۱

يكشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۱ ق.ظ

من دور شدم.نه فقط از شما ،بلکه اول از خود.و این عقل مدعی چه عاجزانه میخواهد"شما"و "من"را جدا بینگارد.

من دور شدم،از منی که شمایید و شمایی که منید،یا نه،شمایی که همه اید.

اما باز خواهم گشت،با سری افکنده و پایی بی رمق و البته جانی سرشار از دلتنگی.و اصلا دلتنگی چیزی جز شوق وصال است؟

این "من" اشک هایش را ریخته،تاریکی ناامیدی هارا به آغوش گرفته،همسفر "مرگ"شده،دست به دست سرد فراموشی سپرده،اما نتوانسته.

نتوانست تاب بیاورد،اشک را،ناامیدی را،مرگ و فراموشی را.

این من مبتلای به شماست.و مگر میشود مبتلای به"خود"نبود؟

اما نفسِ غبارآلوده اش را غسل تعمید باید...و مگر پدری جز شما..؟

  • | فاخته |