سر ساعت اقای صدری،یک کلمه به کلاس گوش میدادیم و دوکلمه شعر میخواندیم؛آینه های ناگهان را.فکر کنم فرزانه سه چهار روز پیش از کتابخانه گرفته بودش.میخواستم فال بگیرم فرزانه نگذاشت.یک صفحه ای را باز کرد و داد دستم.واکنش هام به تک تک بیت هاش را میدانست و تک تکشان را تجربه کرده بود.با هر واکنشی م خبیثانه میخندید از اینکه حدسش درست از آب درآمده.حکما اگر شاعری بلد بودم چنین شعری میگفتم!حتی واژه هاش هم بوی فکرهای مارا میداد.واقعا عجیب بود.واااقعا.

یک نفس با دوست بودن همنفس

آرزوی عاشقان این است و بس

واحه های دور دست دل کجاست

تا بیاساییم در خود یک نفس

واحه هایی گم که آنجا کس نیافت

ردپایی از نگاه هیچکس

خسته ام از دست دل هایی چنین

پیش پا افتاده تر از خار و خس

*ارتفاع بال ها:سطح هوا

*فرصت پرواز ها:سقف قفس!

خسته از دل خسته از این دست دل

ای خوشا دل های دور از دسترس

البته بعدش چندین فال هم گرفتیم.خلاصه یک جوری که یک ساعت و نیم کلاس را پر کرد.

۱در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم(هه)

بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم

برخاست صدا از در و دیوار ولی ما

با این همه فریاد فروخورده نشستیم

۲من

در سوگ خویش

مرثیه می خوانم:

ای کاش

آن گونه عاشقانه نمی خواندند!

آن گونه آسمانی

که بال های مرتعش ما را

دنبال بال خویش کشاندند

اما

با حسرت رسیدن

در بال های کال

ما را به سوی خویش نشاندند

من با دهان مرثیه می خوانم:

ای کاش عاشقان تو می ماندند!

باز هم خواندیم اما انقد نچسبید که نگهشان دارم.جز این یک بیت،البته بقول گاج با کمی تغییر!:

دیدمت اما چه دور

دیدمت اما چه دیر..


+قبل ترها.مثلا چهار پنج سال پیش،اگر میگفتند شاعر مورد علاقه ات کیست یک سهراب بود و یک فاضل نظری.

اما حالا واقعا این سوال جواب دادنی نیست.منزوی،سهراب،قیصر امین پور،فاضل نظری،سعدی،حافظ،وحشی،بیدل،سجاد سامانی،فریدون مشیری،شاملو،نیما،اخوان و حتی حنا و زهرا و فاطمه!حرف دلم از دهان هرکه درآید دوستش دارم و فقط با خودم زمزمه میکنم:خوشا بحال شما که شاعری بلدید..!