اتاق

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

قفسه ها

۱۳ مطلب با موضوع «زمان دار» ثبت شده است

امسال؟ سال غم‌های بزرگ، دغدغه‌های کوچک، جیب‌های خالی و آنفولانزاهای طولانی بود. امسال سال ترسیدن از گذشتن و هیچ نبودن و نشدن بود. 

سال کار کردن اما کاری نکردن.

دلخوشی پررنگ امسال - فارغ از آن‌ها که همیشه دلخوشی بودند و هستند - مدرسه و بچه‌هام بودند. تنها کسانی که من را از مرگ به علت احساس بیهودگی ممتد نجات می‌دادند.

برای سال جدید کاش بیایم و بنویسم: از «هیچی بهتر از چیز بد و متوسطه» به «تلاش عیار آدم‌هاست، نه دستاوردهاشون» کوچ کردم.

کاش تلاش‌گر باشم و ادامه‌دهنده. به جهنم اگر هیچی هم نشدم. تلاش‌گر و ادامه‌دهنده بودن قشنگ است، ارزشمند است، متواضعانه و به دور از های و هوی است، و البته نقد است. هرچقدر هم کم.

 

شعار امسال: بخوانیم و بنویسیم.

  • | فاخته |

مانده از ۱/۱

جمعه, ۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۳۴ ب.ظ

+و من چقدر در بی اینترنتی این پست را در مغزم مرور کردم!+

نیامدم مثل پارسال از روزهایم گزارش بدهم.آمده ام از خودم بگویم.از نقطه ی صفر.از بحران زندگی بعد هجده سالگی.

منی که دیگر قطره های باران را،درز آجر ها را،نمیشمرم.منی که خیره به چشم هاش نشدم،گریه نکردم،با کمیل نمردم و با عهد زنده نشدم.منی که بوی گند رخوت گرفته ام.

هرروز رفیقم را ندیدم،به جای نمازخانه ی مدرسه و خواب خوش در آن،از پله های دانشکده بالا دویدم و به جای دویدن به کتابخانه و قاپیدن هشت کتاب در زنگ تفریح ها،بعد هر کلاس حرص حرف های مبتذل همکلاسی های خودفلیسوف‌پندارم را خوردم‌.

هرچند نه که بگویم این ها خواص دانشگاه هست ها.این ها خواص نفسِ از هجده سال رد شده است.این ها خواص من حواس پرت است که فکر کردم دانستن کفایت میکند.دانستم اما نجنگیدم.نجنگیدم و گم شدم.گم کردم.

این از من

اینجایی که من ایستاده ام هجده و ما قبل آن نیست.نشان به آن نشان که شمعی روشن نشد.دلی پرواز نکرد.شوقی سرفه نکرد.آوازی سروده نشد.

بعد هجده هم نیست.نشان به آن نشان که فراموش هم نشد.

این هم از نقطه ی صفر

و اما از بحران بعد هجده سالگی همین که بگویم با روزها و لحظه ها و فکرها و احساساتی مواجه شدم که مزه ی گَس غریبگی‌شان روحم را کُند کرد.


و این،من،از دویدن های از روی شوق کودکانه باز ایستاده ام.به فرورفتن های پیرانه تن نداده ام.تنها و تنها ایستاده ام،بلکه پیدا شوم.یا حتی،بلکه گم شوم.

و از ۹۸،از ۹۸ حرفی ندارم.جز خروارها فکر نابالغ که توامان امید و ناامیدی اند.

  • | فاخته |

هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است

چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۱۳ ب.ظ

من بیست ساله خواهم شد .

  • | فاخته |

#قرار

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۰۵ ب.ظ

ثم شقت اسماء بنت عمیس جیبها و خرجت 

فتلقاها الحسن و الحسین ع فقالا:این امنا ؟

فسکتت ..

فدخلا البیت 

فاذا هی ممتده فحرکها الحسین(ع) 

فاذا هی میته فقال : یا اخاه آجرک الله فی الوالده

فوقع علیها الحسن (ع) یقبلها مره و یقول: یا اما کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی...

قالت: فاقبل الحسین(ع)

یقبل رجلیها و یقول: یا اماه انا ابنک الحسین..! کلمینی قبل ان یتصدع قلبی فاموت...!


+نمیشود فاطمیه بشود و این بخش مقتل را نخوانم.ننویسم.نبارم ..

و من،تقدیرم شمایید بانو،مادر،عزیز،خیر البشر.

و من،اسمم اسماءست و رسمم عشق شما،ارزوی خادمیِ شما.

و من،لایمکن الفرار از حکومتِ شمام.

و من...

کاش هجده ساله میماندم.کاش هجده ساله میمردم.و شما میدانید ...

  • | فاخته |

#کلیک

چهارشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۰۳ ب.ظ
بعضی مناسبت ها هستند که برای من حتما با چاشنی یک چیز خاصند.مثل فاطمیه و آن بخش مقتل که صدبار نوشتم!مثل شب های قدر و این فایل.گوشش دهید.تااخر.بعید میدانم پشیمان شوید.
+نمیدانم چقدر بگویم ملتمس دعام تا یادتان نرود دعایم کنید!!
 
 
 

 

+امشب شب جمعه هم هست ها..حواستان هست..؟

  • | فاخته |

یا ابی و یا مولای

چهارشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۱:۳۸ ب.ظ

کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی.کاش بودی..

اینجا همه مضطرن.همه.فقط بعضیاشون خبر ندارن.نه که ندونم بخاطر ماست که نمیایدا.اما کاش بیاید.من حالم بده.شما میدونید بخاطر خودم نیست.خوب میدونید.من بخاطر همه حالم بده.همه حالشون بده.هرکی رو این زمین راه میره حالش بده.بمیرم براتون که غم همشون رو دوشتونه...

+ممنون که پیدام کردین.ممنون که هنوز نگام میکنید.هرچند با دلخوری ..

  • | فاخته |

به بهانه ی این روزها/باتاخیر

يكشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۷، ۰۸:۱۷ ب.ظ

نیامدم از درد دل هام با صدایتان یا از اشک های کمابیش بی صدای شبانه ام با حرف هایی که میگفتید و آنقدر شنیدم تا از بر شدم بگویم.نیامدم از چشم هایتان یا نوشته های خوشبویتان بگویم.نیامدم از ارزوهایی که با وجود شما به جانم افتاده بگویم.نیامدم از خیره شدن هام به آن عکس قشنگ اما کمی دلهره اورتان بگویم.

فقط امدم بگویم من با هر که عهد بستم خرابش کردم.از بابا تا هرکه که میدانید و میدانم که همه را میدانید.اما با شما هرگز عهدی نبستم که بشکنم.پیش شما حسابم پاک است.دستم را بگیرید.من از پرت شدن میترسم.همیشه ترسیده ام.دستم را بگیرید سید ..

  • | فاخته |

یا اماه ..

سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۶، ۱۲:۴۲ ق.ظ

ثم شقت اسماء بنت عمیس جیبها و خرجت

فتلقاها الحسن و الحسین ع فقالا:این امنا ؟

فسکتت ..

فدخلا البیت

فاذا هی ممتده فحرکها الحسین(ع)

فاذا هی میته فقال : یا اخاه آجرک الله فی الوالده

فوقع علیها الحسن (ع) یقبلها مره و یقول: یا اما کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی...

قالت: فاقبل الحسین(ع)

یقبل رجلیها و یقول: یا اماه انا ابنک الحسین..! کلمینی قبل ان یتصدع قلبی فاموت...!





+سپس اسماء گریبان چاک زده و از خانه بیرون آمد،حسنین (ع) به او رسیده و گفتند : اسماء، مادر ما کجاست؟ وی ساکت شد وجوابی نداد. آنان وارد اتاق شده دیدند مادرشان دراز کشیده،امام حسین(ع) مادرش را تکان داد،دید از دنیا رفته است،فرمود:ای برادر،خداوند تو را در مصیبت مادرمان اجر دهد. امام حسن(ع) خود را برروی مادر انداخته می‌‌بوسید و می‌‌گفت:‌ای مادر با من سخن بگو پیش از آنکه روح از بدنم جدا شود

امام حسین(ع) جلو آمده و پاهای مادر را می‌‌بوسید و می‌‌گفت‌ای مادر من پسرت حسینم با من سخن بگو پیش از آنکه قلبم پاره پاره شود و بمیرم...



+سه سال که هیچ.اصلا سیصد سال دیگر هم که بگذرد من باز فاطمیه چشمانم را به همین سطور گره خواهم زد،همین کلمات را خواهم خواند،همین کلمات را خواهم نوشت،با همین جمله ها بغض خواهم کرد،اشک خواهم ریخت،روضه خواهم خواند ...

  • | فاخته |

به توت فرنگی م

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۶، ۱۱:۵۰ ب.ظ

شاید بعدها که بزرگ شدی برات گفتم که مادرت همسن تو که بود(هفده هجده ساله)سه سالِ شانزده تا هجده را به قاعده ی سی سال رنج برد و سختی کشید و بزرگ نمیدانم،اما خسته شد،زخمی شد،پژمرد.

نمیدانم.شاید هم با این حرف هام ناراحتت نکردم.اصلا اره.نمیگویمت.ولش کن دختر قشنگِ هنوز در عدمم.چقدر ندیده دلم برات تنگ شده امشب.چقدر میخواهمت.چقدر.

+به وقت یک ساعت تا هجده سالگی.(وی نمیخواهد باور کند که هجده ش تمام میشود و پا به نوزده میگذارد.)

  • | فاخته |

و دریغا بر من..!

يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۶، ۰۷:۰۰ ب.ظ

چقدر گم شده بودم..
چقدر بی حاصل
چقدر باور باران مرا نباریده ست
چقدر دور شده ام از اشاره خورشید
چقدر وسعت یک خانه کوچکم کرده ست


من از کدام جهت رو به نیستی رفته ام!؟

کجا تمام شدم از عبور نیلوفر!؟
کجا شکفتن دل آخرین نفس را زد؟!
چراغ در کف من بود...!
چگونه سرعت ماشین مرا ز من دزدید!؟
چگونه هیچ نگفتم!؟
چگونه تن دادم؟!
چقدر شیوه خواهش مچاله ام کرده ست..!
چقدر فاصله دارم من از شکوه درخت..
و رد پای من از سمت باغ پیدا نیست
و چشم های من از اضطراب گنجشکان چقدر فاصله دارد...!
چقدر بیگانه ست
.
چگونه دل بستم!؟
چگونه هیچ نگفتم!؟
چگونه پیوستم...!؟
.
چه سوگواری تلخی..!
چقدر خالی ام از سبز
پرنده با من نیست..
چقدر خالی ام از امتداد زیبایی
چقدر خالی ام از درد اهل آبادی..!
چراغ در کف من بود..
چگونه روشنی راه را نفهمیدم!
چقدر گم شده ام
چقدر دور شده ام از غرابت دریا
چقدر سوخته در من گیاه نام کسی که مثل روشنی من بود
.
چقدر سوخته در من عبور چلچله ها
چقدر فاصله سنگین است
چقدر اهل طراوت مرا نمی خواهند..
.
چراغ در کف من بود
چگونه باخته ام ارغوان و آیینه را
چقدر پشت دلم خالی‌ست...
نشست و روبه روی دلم راز گل ورق می خورد
چقدر فاصله دارم
چقدر تاریکم و روبه روی دلم بیکرانِ روشن دشت...!

گروس عبدالملکیان

+این همه ی شعر نیست..
من همه ی دکلمه های خسرو شکیبایی را دارم اما همه شان را درست گوش نداده ام تابحال،بس که زیادند.اما گاهی وقتی خیلی دلم بگیرد میروم سراغشان.امروز هم از همان گاهی ها بود.چشم هام را بستم که نروم به سراغ همان تکراری هایی که انقدر گوش کرده ام که حفظ شدم.
درخت امد.فرزانه میداند درخت کدام است.شعرش طولانیست.اولش را انقدر گوش کرده ام که از برم.زدم جلو،و با واژه به واژه اش قلبم کنده شد.شما نمیدانید؛البته اگر بشناسیدم شایــد بفهمید که هر کلام این سطور با من چه خواهند کرد...و من را به یاد چه روزها و چه کسان و چه شوق ها و چه چه چه می اندازند.
آه که چقدر گم شده ام.چقدر لازم داشتم شعری چنین را.چقدر و چقدر و چقدر
+باید اینجا میذاشتم تا هزاران بار بخوانمش
باید پیدا شوم.زودتر زودتر زودتر
+به وقت ده روز مانده به هجده سالگی.
+علامت های نگارشی از آنچه میپندارید پیچیده ترند.
.. با ...فرق دارد
اسپیس.. با .. فرق دارد
؟ با؟! فرق دارد
و شما چه میدانید.
  • | فاخته |