ثم شقت اسماء بنت عمیس جیبها و خرجت

فتلقاها الحسن و الحسین ع فقالا:این امنا ؟

فسکتت ..

فدخلا البیت

فاذا هی ممتده فحرکها الحسین(ع)

فاذا هی میته فقال : یا اخاه آجرک الله فی الوالده

فوقع علیها الحسن (ع) یقبلها مره و یقول: یا اما کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی...

قالت: فاقبل الحسین(ع)

یقبل رجلیها و یقول: یا اماه انا ابنک الحسین..! کلمینی قبل ان یتصدع قلبی فاموت...!





+سپس اسماء گریبان چاک زده و از خانه بیرون آمد،حسنین (ع) به او رسیده و گفتند : اسماء، مادر ما کجاست؟ وی ساکت شد وجوابی نداد. آنان وارد اتاق شده دیدند مادرشان دراز کشیده،امام حسین(ع) مادرش را تکان داد،دید از دنیا رفته است،فرمود:ای برادر،خداوند تو را در مصیبت مادرمان اجر دهد. امام حسن(ع) خود را برروی مادر انداخته می‌‌بوسید و می‌‌گفت:‌ای مادر با من سخن بگو پیش از آنکه روح از بدنم جدا شود

امام حسین(ع) جلو آمده و پاهای مادر را می‌‌بوسید و می‌‌گفت‌ای مادر من پسرت حسینم با من سخن بگو پیش از آنکه قلبم پاره پاره شود و بمیرم...



+سه سال که هیچ.اصلا سیصد سال دیگر هم که بگذرد من باز فاطمیه چشمانم را به همین سطور گره خواهم زد،همین کلمات را خواهم خواند،همین کلمات را خواهم نوشت،با همین جمله ها بغض خواهم کرد،اشک خواهم ریخت،روضه خواهم خواند ...