نیامدم از درد دل هام با صدایتان یا از اشک های کمابیش بی صدای شبانه ام با حرف هایی که میگفتید و آنقدر شنیدم تا از بر شدم بگویم.نیامدم از چشم هایتان یا نوشته های خوشبویتان بگویم.نیامدم از ارزوهایی که با وجود شما به جانم افتاده بگویم.نیامدم از خیره شدن هام به آن عکس قشنگ اما کمی دلهره اورتان بگویم.
فقط امدم بگویم من با هر که عهد بستم خرابش کردم.از بابا تا هرکه که میدانید و میدانم که همه را میدانید.اما با شما هرگز عهدی نبستم که بشکنم.پیش شما حسابم پاک است.دستم را بگیرید.من از پرت شدن میترسم.همیشه ترسیده ام.دستم را بگیرید سید ..