از تهی سرشار
جویبار لحظه ها جاری
چون سبویی تشنه که اندر خواب بیند آب
و اندر آب بیند سنگ
دوستان و دشمنان را میشناسم من
زندگی را دوست میدارم
مرگ را دشمن
آه اما با که باید گفت
من دوستی دارم که خواهم از او به دشمن التجا بردن
+این شعر اخوان را باید از بر بود ، برای روزهایی که اینچنین سینه ی آدمی تنگ میشود ...:)