-چون که واژه ها حیثیت دارند و این را بار ها گفته ام.چون که واژه ها حیثیت دارند و این را بار ها گفته ام، امشب، همین چند دقیقه ی پیش، فهمیدم که وقتی حوصله میکنم و واژه های قطار شده ی کسی را -خاصه اگر طولانی شده باشد- تا آخر میخوانم، یعنی آن فرد برایم عزیز است.بسیار عزیز.مثل فرزانه.مثل خواندن ِ سطر به سطر ِ پست آخرش و پست های قبلی اش.
-با همه ی احترام و حیثیتی که برای واژه ها قائلم، ادا کردنشان و البته مستقیم ادا کردنشان همیشه برایم سخت بوده.هرچه عمیق تر ، هر چه مستقیم تر ، سخت تر. و البته نگفتنشان گاهی یعنی مرگ آن ها.و چون نمیرند ، تازگی ها سعی میکنم بگویم، مثل آن روز که ناگهان صدایش زدم، گفت "ها؟" و من گفتم "دوسِت دارم" و او مبهوت شد.و او هم البته فرزانه بود.
-آنقدر خسته از قیل و قالم که ترجیح میدهم فقط بشنوم و بخوانم و چیزی نگویم.چون هرصدای غیرمتخصصی را ، هرچند کوچک و در شعاعی محدود، اضافه میدانم. دارم تمرین میکنم چیزی را بگویم که اثری دارد، که ارزشی دارد، که مال خودم است.که حداقل برای گفتنش زحمتی کشیده ام.که اقلا اندکی و فقط اندکی ناب است.که واژه ها را گاهی اگر بی هوا بپراکنی نیز آن ها را کشته ای.و من از مرگ واژه ها بیزارم.
-هنوز هضم اینکه یک نفر چطور میتواند از جایی به بعد نقیض حرف های خودش را بزند برایم سخت است.که به ما گفته اند جمع نقیضین مُحال است!که راست هم گفته اند.که یعنی اگر چنین شد حکما یا قبلش کذب بوده یا بعدش.که حالا، او ، قبلش کذب بود یا حالایش؟ که عاقبت ما چه خواهد شد؟ عاقبت او چه خواهد شد؟ که اصلا راست کدام است و دروغ کدام و ما کدام طرفیم؟طرف راست یا دروغ؟
-و اگر از تمام ِ آنچه فضای مجازی میگویند یک اتاق برای من بماند ، من راضیام!یعنی تنها مامنی برای واژه ها برای ما بس است.بقیه اش نبود هم نبود.یعنی اگر واژه ها را از ما بگیرند گویی که مارا از خودمان گرفته اند.