[این متن آنچنان که باید در تنور ذهن پخته نشده اما چنان ناگهانی بر قلب و دستم هجوم آورد که چاره ای جز روشن کردن این ماسماسک و پهن کردن انگشتان بر دکمه های کیبورد برایم باقی نگذاشت.]
چند دقیقه ی پیش ، بعد از دیدن صفحه ی پابلیک دوستی در اینستاگرام ، با خودم گفتم " اما تو گسترش جهان صغیر را به کبیر ترجیح میدهی. این را بعد از بیست سال بودن با تو فهمیده ام." آن دوست در صفحه ی پابلیک تازه راه اندازی شده اش هزار و خرده ای "دنبال کننده" دارد:). گاهی آن را قفل و گاهی باز میکند. و آن زمان که باز میکند میبینم که متن های پست هاش متن هاییست که من در همین یک سال اخیر چندین بار آن ها را دیده و خوانده ام. الغرض ، با ساختن این صفحه چه در درون او تغییر میکند؟ در خودش ، در افکارش ، در باورهاش و در قلمش حتی؟ اگر این هزار و خرده ای بشوند صد هزار و خرده ای چطور؟ آن گاه چه رخ میدهد؟ در درون او و یا حتی در عالم خارج؟
میدانی؟ ما سال هاست داریم گول میخوریم. قبل ما هم دیگرانی به شکل هایی دیگر گول خورده اند اما بعضی هم قسر در رفته اند. حالا ولی قسر در رفتن کار حضرت فیل است. ما بازی میخوریم. بازی چیزهایی را که حتی اندک وجودی هم ندارند و اگر هستند ، به واسطه ی بودن ماست، و ما آن چنان این را فراموش کرده ایم که تصور زندگی بدون آن ها برایمان نزدیک به محال است.ما بی آن ها دچار بحران های وحشتناکی میشویم و قطعا زندگی مان دیگرگونه خواهد شد.
چه میگفتم؟
از جهان صغیر و کبیر حرف میزدم. جهان صغیر وجود ماست و جهان کبیر عالمی که در بستر آنیم. و حالا ، این موجودات ِ بی وجودی که مارا و جهانمان را در بر گرفته اند که اند؟ چه اند؟ چه چیزی را بهتر میکنند؟ این بی وجود ها جز کاهش ممتد ِ هر وجودی چه خاصیتی دارند؟ ما را کوچک میکنند و جهان مارا به نابودی نزدیک تر.
این ها را منی میگویم که از کودکی وسیله ی بازی ام ، وسیله ی شادی ام ، وسیله ی پیشرفتم را حتی ، در همین موجودات دیدم. و به آن ها وابسته ام. اما همیشه تلاشم را کرده ام که من سوارشان باشم نه آن ها سوار من. هرچند آنقدر ها هم موفق نبودم اما همین آگاهی خودش مثل یک ترمز است.ترمزی برای بیش از حد سواری ندادن به این بی وجود ها.
فکرش را بکنید، اگر زمان ابن سینا و فارابی و ملاصدرا و که و که تکنولوژی همچون حالا بود چه میشد؟ آن ها به جای پیدا کردن کتاب ها پی دی اف آن ها را دانلود میکردند و کتاب های خودشان را هم برای تایپیست میفرستادند و بعد پیش یک انتشاراتی میبردند؟یا مثلا سهراب و فروغ و نیما ، اگر آن زمان اینستاگرام بود، از دشت و کوه و جنگل عکس میگرفتند و کتاب هایشان به هایلایت استوری های اینستاگرام تبدیل میشد؟ به گمان من آن ها هیچگاه آنچه باید نمیشدند ، چون فرصت نداشتند. چون از بیست و چهار ساعت روز بخشی را در کانال های فلسفی و شاعرانه ی تلگرام، بخشی را در اینستاگرام و توییتر و یوتیوب و بخشی را هم با دیدن فیلم های ظاهرا فلسفی و فاخر میگذراندند.
اگر این امکانات در سال 57 بود چطور؟ انقلاب رخ میداد؟ یقینا نه. ما به جای کتاب خواندن پست های اعتراض آمیز همدیگر را ، خوانده نخوانده، در اینستاگرام و توییتر لایک میکردیم و هشتگ ِ نه به استبداد راه مینداختیم و شاه هم همه چیز را فیلتر میکرد.نه ، فیلتر نمیکرد. مشتی محتوای زیر شکمی ( عذرخواهم...) در آن میریخت و ما را همچون حیوانات ، اهلی و بی خطر میکرد.
این تکنولوژی ِ بی اصل و نسب ، هرروز زودتر پا به جهان میگذاشت ، با سرعت بیشتری ما را به سوی پوچی میبرد.
تو گویی ما وسط یک فیلم علمی تخیلی گیر افتادیم. بشر موجودی را با دست های خودش اختراع میکند و جای آن بشر با اختراعش عوض میشود. قدرت اختراع بیشتر میشود و مهار آن ناممکن.
غرض از همه ی این حرف های ژولیده و نپخته چه بود؟ اینکه حداقل بیایید بدانیم. بدانیم وجودی داریم که تمام ِ علت بودنمان گسترش آن است. بدانیم قرار بود حتی کوه ها و دریاها و تمام آفریده های خداوند هم مسخر ما باشد ، چه رسد به آن چه خودمان ساخته ایم. بدانیم فراموش کردن این ها ما را تمام خواهد کرد ، غرق خواهیم شد و تا ابد در حسرت این غرق شدن آتش خواهیم گرفت. هرچند دانستن کافی نخواهد بود و قایقی برای رسیدنمان به ساحلی امن نیست ، اما اقل کم مثل تکه چوبی ست که از غرق شدن نجاتمان میدهد.
ما برای چند فالور بیشتر ، چند دست لباس بیشتر ، چند متر خانه ی بزرگتر به این عالم نیامده بودیم. ما کار های مهم تری داشتیم.
سالی چند بار آیات قرآن را مثل طوطی تکرار میکنیم ، بعد هم رگ گردنمان میزند بیرون که آهاااای ، زبانتان لال باد اگر بگویید قرآن برای هزار و چهارصد سال پیش است. اما هیچوقت موقع خواندنش جملات ِ حضرت ابراهیم را خطاب به خودمان نمیدانیم. هیچ گاه درباره ی ماسماسک هایی که مارا محاصره کرده اند نمیپرسیم "هل یسمعونکم اذ تدعون؟ او ینفعونکم او یضرون؟"*.
+حرف من حذف بی چون و چرای این اجسام بی جان نیست. حرف من گم نشدن است ، گم نکردن است، کوچک نشدن است.
+آزادی یعنی اینکه راه رشدت سد نشده باشد. و چه بیچاره انسان هایی هستیم ما ، با این همه اسارت. با این همه کوچکی.
+بیایید از آرزوی تغییر جهان دست برداریم. ما کوچکیم و جهانِ بزرگ، خارج از اراده ی ما. اما خودمان جهانی داریم به وسعت عالم کبیر، در انحصار بی چون و چرای خود. و این جهان همان است که باید چند روز دیگر ، برای تا ابد ، جوابگوی نحوه ی اراده کردن و گسترش دادنش باشیم.
+آدم های توخالی زورشان به جهان نمیرسد. و اگر برسد جهانی تو خالی خواهند ساخت.این واقعیت مثل روز برای همه ی ما روشن است اما آن را بیش از هر چیز دیگری در بطن یک زندگی تهی فراموش کرده ایم. و همین فراموشی است که تمام دویدن های ما را تردمیلی کرده، تازه به فرض ِ آن که در حال دویدن باشیم!
*سوره ی شعرا/آیه 72 و 73
-این متن-با اندکی تغییرات- به سفارش سایه(همان بلوط سابق خودمان) برای سردبیر روزنامه ی حق فرستاده و منتشر شد. راستش ابدا دوست نداشتم که این را بنویسم اما موظف بودم.