صدای باران قطع شده اما هنوز بوی باران در مشامم هست. به گمانم هیچ بویی را مثل بوی باران بلد نیستم. و همینجا هم لازم است بگویم که تو اگر رایحه بودی حکما بوی باران میشدی. خاصه وقتی بر خاک میبارد. و من چه میشدم؟ کاش من آن خاکی بودم که تو بر آن میباریدی.
باز دوست داشتنت حواس ِ من ِ البته همیشه حواس پرت را پرت تر کرد! چه میخواستم بگویم؟ آها. میخواستم بگویم صدای باران قطع شده اما هنوز بوی باران در مشامم هست. نوشته های اندک بازماندگان در این سرسرا که بلاگ باشد را میخواندم و در سکوت ِ حزن انگیز و دلچسب خانه ، بی صدا، با خود میگفتم:" و آدمی چیست جز حیرانی و تکه هایی پراکنده از گذشته و جسمی در حال و ترسی در آینده؟"
و آدمی کیست؟