راستش من هرگز نتوانستم با شعار «در لحظه زندگی کن»ِ پپسی کنار بیایم. اصلا مگر میشود آدمی در لحظه زندگی کند؟ مگر میتواند به پشت سرش نگاه نکند؛ ذوق و شوق آینده را نداشته باشد یا خودش را برای تاب آوردن روزهای سخت پیشین تحسین نکند؟ قبول، حسرت گذشته و ترس از آینده بد است. اما گذشته تکهای از آدمی ست و آینده، دلیلی برای ادامه دادن، برای امّید داشتن.
از روزی که شمار جانهایی که کویید راه نفسشان را بست، به صفر رسید، از روزی که توانستم آرام آرام، دوباره هوا را بدون واسطهای نادوستداشتنی نفس بکشم؛ هرروز به گذشته ی دوقدم آن طرفتر از حالم فکر میکنم. و خدا را شکر میکنم؛ برای دوباره دیدن صورت آدمها. برای بی ترس مرگ، در آغوش کشیدنها. برای باز از خستگیِ دوندگیِ روزها، پادرد گرفتنها.
و گمان میکنم، شاید معنای «لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ» همین باشد. شاید این زیادت، همیشه به معنای افزایش کمّی نعمت نباشد. شاید گاهی معنایش بسط یک نعمت باشد. برای من نعمت دوباره عادی زیستن، هرروز، هربار که از خانه بیرون میروم، هربار که صورت پرلبخند عزیزانم را میبینم و بیتعلل به آغوش میکشمشان، بیش تر میشود.
بزرگترین تصمیمم برای دهه سوم عمرم این است که تک تک نعمتهای کوچک و بزرگ زندگیام را ببینم، بچشم، ببوسم. و در تک تک ثانیههام بسطشان دهم، جاریشان کنم.
آقای پپسی، من تا همیشه به دیروز نگاه خواهم کرد تا یادم نرود چقدر و چقدر از آرزوهای ریز و درشت دیروزم، در امروز محقق شدهاند.
من تا همیشه به فردای پرنورتر امّید خواهم داشت، خاصه در روزهایی که هوا ابریتر است.