تا قبل‌تر از این‌که قالب عزیز و ساده‌ی چندساله‌م خراب شود، خیلی سعی داشتم که هرطور شده این‌جا نوشتن را ترک نکنم. حتی شده مثل فامیل ِ دوری که سالی یک‌بار عید دیدنی می‌بینی‌اش، سالی یک‌بار بیایم و از آن سال بگویم. 

اما از وقتی به شکل مسخره و احمقانه‌ای قالبم پرید، هرچند این ابر کوچک و بامزه‌ را دوست دارم، اما این‌جا دیگر "اتاق" نیست. نمی‌دانم، این هم شاید بهانه‌ای ست برای بی‌معرفتی‌ام. اما احساس می‌کنم حتی خودم هم دیگر فاخته‌ای که این‌جا می‌نوشت، نیستم. فاخته‌ که هیچ، حتی اسماء ِ پارسال هم نیستم به گمانم...

شاید تلاش بیشتر برای این‌جا نوشتن، در و دیوار این اتاق را خراب‌تر کند. نمی‌دانم چه کاری درست است و بهتر است، اما علی الحساب جای دیگری خواهم نوشت و اگر وقتی، دوباره صدای فاخته را درونم شنیدم، کلید چراغ این اتاق را خواهم زد و کلمات جدیدی بر دیوارش آویزان خواهم کرد.

 

اگر دوست داشتید قدم سر چشم من بگذارید و آن جای دیگر بیایید، بفرمایید تا نشانی منزل تازه‌ی کلمات را خدمتتان بفرستم. 

 

 

+ اتاقک سفید و عزیز و قشنگم، تو عزیزترین اتاق من خواهی بود. تا ابد ابدیت. چه فاخته باشم چه نه، چه اسماء سابق باشم چه نه، تو «اتاق» منی و از هرجای جهان امن‌تر و عزیزتری. من هیچ‌وقت، هیچ‌کجای عالَم آن‌قدری که در تو پناه گرفتم و ماندم، نماندم و نخواهم ماند.