سلام حاجی!سلام بابا!سلام سردار...

میدانی چند وقت است حرف نزدیم..؟

بابا دخترت بزرگ شده.دخترت شبیه همه شده.دخترت همه شده...

دیگر در سرش هوای پرواز نیست.دیگر فکر هجرت نیست.دیگر فکر راه نیست...

بابا دخترت با همان چیزهایی خوشحال میشود که دیگران میشوند.

بوی خاک مستش نمیکند.آبی آسمان عاشقش نمیکند.

دلش بوی دنیا گرفته.

اصلا میدانید چند وقت است به چشم هاتان خیره نشده؟شمعی روشن نکرده؟چیزی در دفتر "دوستت دارم"ننوشته؟دلش از چیزی نلرزیده؟

چرا..لرزیده...از چه اش را نگوید بهتر است اما...

آخ بابا...

دخترت دیگر آن دختر بچه ی عاشقی که بخاطر گم شدن پلاکش بغض میکرد نیست...

هیچ نوشته ای به دیوار نیست.هیچ عکسی.هیچ دلی حتی ...

دریاب جانا  ...! دریاب .

+این چشم ها چند وقتی ست کویر که هیچ،رمقی هم براش نمانده...