همه چیز را آماده میکنیم.تقریبا همه ی همه چیز هایی که در راه برای «ما» نیاز است در دو تا کوله جا میشوند.هیچ چیز از قلم نمی افتد.دوربین،کتاب-به مقدار لازم و محدووود-،فیلم،تعدادی لباس و چند وسیله ی جانبی.یک کمپر ون بنفش دست ساز.راستش نه واکینگ هاوس اقناع کننده بود و نه سی لندرور.ترجیح دادیم یک ترایبیکا بخریم و کارهای جانبی اش را خودمان تمام کنیم.نقشه ی ایران گردی مان را کنار پنجره به دیوار میچسبانیم.مسیر را با یک ماژیک بنفش میکنیم.

اگر از پشت پنجره ی روبرو به دیواری که نقشه را چسبانده ایم نگاه کنی یک مشت خط های تو در تو و بنفش را میبینی که دور این گربه ی کوچک کشیده شده تا برسد به نقطه ی جنوب شرق.کویر!مقصدمان.

قبل از حرکت حواسمان هست طناب ها را برداریم.

چاپگرش را هم می آورد.یک پک کامل برگه توی راه میخریم.من برگه ها را میخرم و میروم پشت که توی کوله ی خودش جا بدهم.زیپش را که باز میکنم میبینم ماشین را هم آورده.میدانستم به حرفم گوش نمیدهد و باید تا کویر قیافه ش را تحمل کنم..ترجیح میدهم به روی خودم نیاورم و زیپش را ببندم.راه می افتیم..

و بالاخره از تهران دور میشوویم..

و شروع میکنیم...

+متن را فرزانه نوشته.پس معلوم است که اول شخص اوست و سوم شخص من دیگر

+منظور از "ماشین"همان است که با آن سرشان را میترشاند!

+از همین تریبون از فرزانه بابت احترامش به عشق وافر من به رنگ بنفش تشکر میکنم!!:))))و خواهشمندم همین اندازه به علاقه ام  نسبت به از ته زدن موهام احترام بگذارد:    )

+هرچند اگر قرار بود من بنویسم یک چیزهایی ش فرق میکرد اما نه انقدری که بخواهم یک متن دیگر بنویسم!

+پست عکس دار دوست ندارم اما اینبار لازم بود!