+نامبرده این حرف هارا بیست و چهار ساعت است که در کاسه ی سرش مینویسد و پاک میکند،پست میکند و منصرف میشود.دوباره و دوباره و دوباره!
هرچند مخاطب این حرف ها حکما همه را همانجا،در کاسه ی سر،خوانده و جواب هم داده اما چه کند عقلِ ناقص که دلش رضا نمیدهد که ننویسد و به همان ها اکتفا کند!
سلام.
من هرگز از "سلامِ ضبط شده بر آدابِ لاجَرَم"خوشم نیامده.نشان به آن نشان که کمتر به کسی گفته ام سلام؛مگر در جوابش.اما شما فرق دارید.به شما نمیشود سلام نکرد.هیچ جوره.و این سلام هم یک سلام ضبط شده بر اداب لاجرم نیست.ادای احترام است.ادای عشق!
حاشیه نمیروم.به اندازه ی کافی در گیر و دار همان نوشتن ها و پاک کردن های ثبت نشده حاشیه رفته ام.میروم سر اصل مطلب.
یک نفر اینجا مرده.یک نفر چند وقتی ست اینجا مرده.بی صدا،بی نشانه.آنقدر بی صدا که خودش هم اولش نفهمید.فکر کرد فقط ناخوش احوال است و خوب خواهد شد.اما یکهو دید دست های همیشه گرمش سرد است.به قاعده ی دست های یک میت سرد است.بعد فهمید دیر شده.
میدانید که را میگویم؟همان که یک وقتی صبح ها چشم باز کرده نکرده ایه الکرسی میخواند بعد از رخت خواب بلند میشد.همان که بزرگتر که شد هرروز به یک اسم از جوشن کبیر توسل میکردو اگر یک روز دعای عهد نمیخواند تااخر روز جوری دمق بود که همه میفهمیدند چیزی ش شده.همان که این در و دیوار شب های جمعه ی با نور شمع و صدای ارام گریه و دعای کمیل خواندش را زیاد دیدند.
که شب ها دلش برای تخت پر میکشید اما روی زمین میخوابید.
یادتان امد که را میگویم؟نمیدانم کی مرد اما حکما چهل روز بیشتر است.شاید خیلی بیشتر.گفتم که،خودش هم دیر فهمید برای همین معلوم نیست روز وفات کی بوده.
حالا همه ی این ها پیشکش،جز دولا راست شدنی چند در میان از او هیچ نمانده.هیچ هیچ هیچ
چه کسی بهتر از شما میشناسدش؟هیچکس.چه کسی بهتر از شما میداند که هرگز هیچ عامل خارجی نتوانسته عمیقا اندوهگینش کند؟حالا اینکه ناشی از ایمان است یا فقط یک خصوصیت اخلاقی یا هرچیز دیگر را کاری ندارم ولی نتوانسته.
اگر اندوهی بوده از غمِ درون بوده.و حالا کار از غم گذشته.حرف مرگ است.مرگ.
عربی که درسمان میدادند میگفتند" برای "مَیّت"صفت تفضیل نداریم؛چون مُرده مرده است دیگر."مُرده تر "که نداریم."ولی داریم.خدا میداند داریم.شما هم میدانید.و من هم.
این مرده هرروز دارد مرده تر میشود.بقولِ"چِهرازی":فرود تدریجی.حالا مثلا میشود گفت مرگ تدریجی.
و شما میدانید.میدانید این مرده همه ی عمرش به ترس از سقوط و فرود گذشته.و حالا آن ترس به جانش چنگ انداخته و خب،از مرده کاری بر می آید مگر؟!
"ای مسیحا!اینک
مرده ای در دل تابوت تکان میخورد ارام ارام"
ای مسیحا!شاید لایق"واصفحوا"*نباشد اما از لطفت،از بزرگی ت،عفوش کن.
عشاق میگویند معشوق هم عاشق است.اگرنه اصلا عاشق نمیتوانست عاشق شود چون معشوق اجازه نمیداد.شاید دیگر عاشق این مرده نباشید اما او هنوز عاشق شماست.پس یعنی آنقدر ها هم ازش چشم برنداشتید.
میخواست نیاید.میخواست نگوید.همه چیز را نوشت اما چرای این یکی را نمینویسد.در گوشتان هم نمیگوید حتی.چون خجالت اور تر از این حرف هاست و میدانید.و دردا که میدانید ..اما امد.گفت.چون عاشق است.چون عاشق،امیدوار است.
و کی معشوقی چون شما عاشق را ناامید کرده ..؟
*صَفَحَ بالاتر از عفو است.و آن است که عفو کننده اصلا آن اشتباه یا .. را فراموش میکند.ولی در عفو فقط بخشش است.
+اینکه نامه برای کیست توفیری نمیکند.اما فقط اینکه برای خدانیست!:)
+شاید نباید همه چیز اینقدر مکشوف نوشته میشد.شاید اگر کسی یک درصد حوصله کند و این را بخواند فکر کند وای!چقدر مومن!چقدر زاهد.اما نویسنده بی انددددکی تواضع قسم میخورد که هیچ خبری نیست!
با این حال اگر کسی باز هم روی تصور غلطش پافشاری کرد مهم نیست.نویسنده دلش خواست مکشوف بنویسد!