در من یک امید تازه به دنیاآمده.یک امید شیرین.آنقدر دوستش دارم که دلم میخواهد اسم رویش بگذارم!فکرکنم همه همین باشند ؛روی چیزهایی که دوستشان دارند اسم میگذارند.
خلاصه آنقدر لبخند در تنم شکفته که اول آبان بهار شدم.[دست هام هم گرم تر از همیشه است ثمین!]
شاید تهش آنی نشود که بایدها.یعنی اصلا احتمالش -واقع بینانه- یک در میلیون است اما همان "یک"جانم بخشیده.
و همیشه حال خوب و بد من نسبتی با رنگ ها دارد!:)
نشان به آن نشان که تا این جوانه در دلم شکفت دال توی سرم خواند:"دنیای من را نقاشی کن"!...
+البته من گفتمش که ساکت!شهادت است..!