من چشم هام خیره شده به این میله ها که دارند ارام ارام ترک برمیدارند.

اول تر ها که هنوز سفت و سخت بودند و ترکی نداشتند خیلی خوشحال و منتظر بودم.اما هرچه نزدیک تر شدیم،هرچه میله ها نازک تر شدند،آن طرف این قفس تنگ را دیدم.دیدم که باز هم قفسی دیگر است.با فرق آن که کمی بزرگتر شده.

هنوز هم خوشحالم اما میدانم مانده تا ازادی.به قاعده ی یک عمر مانده ..!

+چند روزی ست که هی این بیت را زمزمه میکنم:

تمام حجم قفس را شناختیم،بس است

بیا به تجربه در آسمان پری بزنیم