می نشیند،صفحه ی بلاگ را می آورد،به کیبورد خیره میشود،حتی دستش را نزدیک حروف میبرد اما نمی نویسد.
و نمیداند از ذهن آشفته است،یا دل آشفته،یا روح آشفته،یا اوضاع آشفته،یا هیچکدام و یا همه.
و با ذهنی که هنوز بخشی از آن خاطرات کلاس های شطرنجش است در دلش میگوید:خداروشکر دست به مهره حرکت نیست!