اتاق

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

قفسه ها

من هنوز سر حرفم هستم

شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۳۱ ب.ظ
یکبار دیگر توی همین اتاق گفته بودم:
الحمدلله علی کل حال یک اغراق،یک شوخی یا یک شعار نیست.
گفته بودم اگر حالت خوب باشد که خوب است
اگر بد باشد بهتر است.
+قبلا ها اینقدر این آیه* برایم لبخند نمی آورد اما امسال که توی کتابمان خواندمش دوباره،برایم از همیشه شیرین تر بود!
احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا امنا و هم لایفتنون؟؟؟؟؟(کاش با همان لحنی بخوانید که باید)
کتایون راست میگفت؛مصداق همان بوکسی ست که یکبار بافته بودم!
  • | فاخته |

.

پنجشنبه, ۱۸ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۴۴ ق.ظ

و قَد توازَرَ علیه ..

  • | فاخته |

دوران عوعوی شما گذشته اقایان!

سه شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۳۵ ب.ظ

من اشک های انقلاب را در دست های سیاه پسرک دست فروش مترو،در خنده های گریه زای دخترک گل فروش سر چهارراه،در شادی وحشت آور آن دختران اصفهانی که خودکشی کردند،در گونی پسر جوان معتاد دم سطل زباله دیدم.

آهاااااای حاجیان تسبیح به دست یقه بسته!بخورید و ثانیه به ثانیه شکم هایتان و متراژ خانه هایتان در الهیه را با پول بیت المال بزرگ و بزرگتر کنید

تا میتوانید در خلوت بچاپید و پشت تریبون استغفار بگویید.

همین روز ها ما ،مایی که همیشه با پوزخندی تمسخرآمیز و مثلا زاهدانه از کنارمان ردشدید و ادای مرشدان پیررا برایمان دراوردید وجود زالو صفت و لاشخورتان را از روح انقلابمان جدا میکنیم،تکه تکه تان میکنیم و دور شهر میچرخانیمتان تا بفهمند ما از شما نبودیم و نیستیم.نه،شما از ما نبودید.ظلم کنید.ظلم کنید و بعد آروغ نصفه شبتان به ریشمان بخندید.یک روز میرسد که ریشه تان را آتش میزنیم و با همین تیشه ای که شب ها زیر بالشتتان میگذارید برای نابودی این انقلاب ، برایتان قبر میکَنیم و روی قبر پله میسازیم تا روزی یکبار از روی لاشه تان رد شویم.دوران زندگی انگل وار شما تمام خواهد شد و انقلاب "اسلامی"ما دوباره نفس خواهد کشید.اگر نتوانستیم و پیرمان کردید،اگر نتوانستیم و خفه مان کردید ؛ به بچه هایمان یاد میدهیم.اگر نتوانستند به بچه هایشان یاد میدهند.سرانجامش یکیست.شما یا بچه هایتان یا بچه ی بچه هایتان به درک خواهید رفت و انقلاب ما و فرزندانش دوباره لبخند خواهند زد.حالا هی پابرهنه از این جناح بچپید در آن جناح،سر نام این "نو"بگذارید سر نام آن"نو"بگذارید.رنگ این را عوض کنید رنگ آن را عوض کنید. خیال کنید احمق گیر اوردید‌.بیخبر از این که فقط دارید گور خودتان را تنگ تر میکنید.خیلی ها فکرش را نمیکردند آتش درون مردم دودمانشان را بسوزاند.شما هم نکنید.تاریخ یعنی تکرار مکررات!

+امروز اتفاقی شنیدمش،با صدای خسرو شکیبایی:

و دریغا ، چه تلخ تلخ فرو می ریزم

با سنگینی این غربت عمیق

در سرزمین اجدادی خویش...

گروس عبدالملکیان

+این غربت عمیق عمرش رو به پایان است.حالا بنشینید و ببینید


  • | فاخته |

بن بست!

يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۴۰ ب.ظ
بگذار اول آخرش را بگویم:بشر به بن بست رسیده!
دیگر هیچ تئوری و ایسم و حرف تازه ای نمانده که روحی بدمد بر این دهکده ی جهانی مردگان.عوام یا پا روی پا انداختند و صدای غرغرشان گوش فلک را کر کرده  یا آنقدر دارند ازشان بیگاری میکشند که وقت فکر کردن به چیزی جز جای خواب شبشان ندارند.خواص هم عده ای شان هرروز راه تازه ای برای بخور بخور پیدا میکنند عده ای شان هم یا بین آن ها خودشان را گم میکنند یا زود میپرند...
ما مانده ایم و خستگی و مسابقه ی دوی عقربه ی بزرگ و کوچک ساعت.ما مانده ایم و پنجره ای رو به آلودگی.
بعد که می آیی به خودت تکانی دهی و راهی تازه بگشایی تازه آنجاست که میفهمی حتی همین خرابه ای که ساکنش هستی با چه زجری ساخته شده و اصلا چقدر نظام و نتیجه گیری هاشان درست و دقیق بوده.انگار انتخاب و ترجیحی ست بین طیفی از بد و بدتر و بدترین.
هنرمان!مسابقه ای بین سیاه و خاکستری و مشکی و مشکی پرکلاغی.آدم های خوبمان ناشناخته و ساکت-یا ساکت شده-که اگر خدایی ناکرده بمیرند تازه همه میگویند آآآآآآآخ چهههه بود و چههه بددددد که دیگر نیست.و این روضه خوان ها همان هایی اند که یا طرف را نمیشناختند یا فحشش میدادند.مذهبی هایمان یا افراطی یا خسته .غیر مذهبی هایمان هم که غیر مذهبی!اگر خودت را بکشی و به راهی برسی که حدس بزنی همین درست است تازه کتک خوردن ها شروع میشود هم از همراه هم از اغیار.
فلسفه ای که میگویند نقطه ی اوج است و فلان و بهمان،که هست هم، هیچوقت دردی را دوا نکرده و نمیکند.حال آن که فلسفه ی "آن ها"دردی بوده که آنقدر بسطش دادند تا شد روش زندگی مردمش!جالب نیست؟این حجم از وارونگی هیجان زده ات نمیکند؟؟؟
و ای کاش فقط فلسفه بود:)... دیگر برایت از روان شناسی ای که فرق آنچنانی ای بین انسان و حیوان قائل نیست بگویم یا جامعه شناسی ای که گم شده بین جهان هایی که برای خودش بافته؟یا از سیاست بگویمت؟؟؟!!!!!!جایی که اول باید جناحت را بگویی بعد اسم و فامیل خودت را.که حالا بخش دوم آنقدر ها هم مهم نیست.جناح هم مترادفیست مثلا انسانی از همان چیزی که درباره ی حیوانات برایش از واژه ی"گونه"استفاده میشود!
این جا آدم ها یا غرق شده اند یا غرق میشوند یا غرق میکنند.خودشان را،افکارشان را،فطرتشان را،ارمانشان را،ادم حسابی های کناری شان را!
ته تهش شاید ببُری.باید شبکه ی خبر را،نت گوشی و تبلت و لب تاپت و هرچه و هرچه ی دیگر را خاموش کنی و به دشت و صحرا پناه ببری!
شاید از همه ی آرمان ها و آرزوها و برنامه هات دست بکشی و پناه ببری به انزوا،پناه ببری به انتظار مرگ،یا مثلا در بهترین حالت پناه ببری به شعر.
دیگر هیچ دردی دوا ندارد.این ها  را برای توجیه تنبلی و بی کارگی مسری ای که دچارش هستیم نگفتم.ما میدویم.ما موظفیم به دویدن.اما دویدنی که همیشه باید تهش بگوییم "ما مامور به تکلیفیم نه نتیجه"و اینطور تسکین دهیم خودمان را.این نرسیدن از ندویدن نیست.که جای دیگر کار میلنگد.
این درد دوا ندارد.
دوا ندارد که مردم عالم بریده اند و پناه برده اند به صحرای کربلا!من از شیعیان نمیگویم.از مسیحی ها و کاتولیک ها و پروتستان ها و آتیئیست ها میگویم.ما همه به اینکه بشر در این کوچه ی بن بست خودساخته گیر افتاده ایمان آورده ایم،شاید سال هاست!چه بگوییم و حتی حس کنیم چه نه.ما به اوج خفت بشر حتی در بطن "انقلاب اسلامی"ایمان آورده ایم و حالا موقع دم مسیحایی ست.
حالا همه فریاد سر داده اند که:ای مسیحا اینک
                                                مرده ای در دل تابوت تکان میخورد ارام ارام
ای مسیحا!بشر غربی و شرقی و شمالی و جنوبی و و و به بن بست رسیده.تک تکمان به بن بست رسیدیم.متی نرا و نراک؟
+واژه ها خودشان راهشان را باز میکنند و می آیند اگرنه نویسنده هیچ خبر نداشت که تهش به اینجا خواهد رسید.باور کنید!
  • | فاخته |

به وقت ۱۲آبان

شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۲:۰۳ ق.ظ
و زمین انقلاب بر رفاقت ما گواهی خواهد داد !:)
+کللللی حرف رو تا کردم گذاشتم در ابن پنج تا دانه واژه.جا کمتر تنگ شود بهتر است!:)
  • | فاخته |

حتی سوالات کتاب تست کنکورت!

پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۴ ق.ظ

سر ساعت اقای صدری،یک کلمه به کلاس گوش میدادیم و دوکلمه شعر میخواندیم؛آینه های ناگهان را.فکر کنم فرزانه سه چهار روز پیش از کتابخانه گرفته بودش.میخواستم فال بگیرم فرزانه نگذاشت.یک صفحه ای را باز کرد و داد دستم.واکنش هام به تک تک بیت هاش را میدانست و تک تکشان را تجربه کرده بود.با هر واکنشی م خبیثانه میخندید از اینکه حدسش درست از آب درآمده.حکما اگر شاعری بلد بودم چنین شعری میگفتم!حتی واژه هاش هم بوی فکرهای مارا میداد.واقعا عجیب بود.واااقعا.

یک نفس با دوست بودن همنفس

آرزوی عاشقان این است و بس

واحه های دور دست دل کجاست

تا بیاساییم در خود یک نفس

واحه هایی گم که آنجا کس نیافت

ردپایی از نگاه هیچکس

خسته ام از دست دل هایی چنین

پیش پا افتاده تر از خار و خس

*ارتفاع بال ها:سطح هوا

*فرصت پرواز ها:سقف قفس!

خسته از دل خسته از این دست دل

ای خوشا دل های دور از دسترس

البته بعدش چندین فال هم گرفتیم.خلاصه یک جوری که یک ساعت و نیم کلاس را پر کرد.

۱در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم(هه)

بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم

برخاست صدا از در و دیوار ولی ما

با این همه فریاد فروخورده نشستیم

۲من

در سوگ خویش

مرثیه می خوانم:

ای کاش

آن گونه عاشقانه نمی خواندند!

آن گونه آسمانی

که بال های مرتعش ما را

دنبال بال خویش کشاندند

اما

با حسرت رسیدن

در بال های کال

ما را به سوی خویش نشاندند

من با دهان مرثیه می خوانم:

ای کاش عاشقان تو می ماندند!

باز هم خواندیم اما انقد نچسبید که نگهشان دارم.جز این یک بیت،البته بقول گاج با کمی تغییر!:

دیدمت اما چه دور

دیدمت اما چه دیر..


+قبل ترها.مثلا چهار پنج سال پیش،اگر میگفتند شاعر مورد علاقه ات کیست یک سهراب بود و یک فاضل نظری.

اما حالا واقعا این سوال جواب دادنی نیست.منزوی،سهراب،قیصر امین پور،فاضل نظری،سعدی،حافظ،وحشی،بیدل،سجاد سامانی،فریدون مشیری،شاملو،نیما،اخوان و حتی حنا و زهرا و فاطمه!حرف دلم از دهان هرکه درآید دوستش دارم و فقط با خودم زمزمه میکنم:خوشا بحال شما که شاعری بلدید..!

  • | فاخته |

أنا قد حُرِمْتُ مِنَ الأربعینْ .

چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۵۰ ب.ظ
دیگر کار از ناراحتی گذشته و همه ی حسرتم با عصبانیت بروز پیدا میکند‌.‌دیروز وقتی واحد پایه مداحی مطیعی را گذاشت یکهو داد زدم که قطع کنید آن لعنتی را!نمیدانم کدام یکی از بچه ها ایستاده بودند فقط یادم است تعجب کرده بودند که این همان اسمایی ست که پارسال خودش میرفت دفتر و این مداحی را پخش میکرد بعد هم وسط کریدور بلند بلند میخواند؟؟
نمیدانم.شاید از این است که باور کردم شرایط مقصر نیستند.باور کردم درد از بیلیاقتی من است و آسمان هم زمین بیاید پاهام لایق راه اباعبدالله نیست.
حانیه هم امروز کشیدم کنار و گفت حلال کن اسماء.هی پارسال میگفتی برایت تعریف نکنم و دلت را نسوزانم،احساس میکنم امسال آه تو مرا گرفته.خندیدم و چیزی نگفتم اما توی دلم گفتم لیاقت خودت سلب شده!به جمع بیلیاقت ها خوش آمدی!!
حتی دیگر بیتی که آقا هم میخوانند*ارامم نمیکند.یک چیزی فرای حسرت سال های پیش درونم شعله کشیده که خاموش شدنی نیست..

*گرچه دوریم به یاد تو سخن میگوییم
بعد منزل نبود در سفر روحانی

+حتی به کسی التماس دعا هم نخواهم گفت...
  • | فاخته |

#فوضول_ناکام

يكشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۲۳ ب.ظ

ما یه دوره م رفتیم و اومدیم اما نفهمیدیم اون سه تا دنبال کننده ی خاموش کی بودن!

  • | فاخته |

حبیبی سیدی نفسی...

شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۴۳ ب.ظ

یک روز از این قاب کوچک مرده میکشمت بیرون و چشم هات را بغل میگیرم.

این چشم ها را با دیدن نمیشود فهمید.این چشم هارا باید بویید،شنید،بوسید،لمس کرد.تازه باز هم مردمانش حرف هایی نگفته خواهند داشت.

یک روز جای همه ی این دلتنگی ها در آغوش میکشم تورا.عاشق بی ادب خیلی دوست نداشتنی ست؟نمیدانم...شاید باشد.اما شما حق مطلب را ادا نمیکند.شما دور است سنگین است نچسب است.نمیشود عاشقِ شما شد.من عاشق توام.تو.توی بزرگ.توی عزیز.توی جان و جهان.

من روزی فرای عکس ها دوستت خواهم داشت.چشم در چشم و بدون واسطه ای ملالت بار فریاد خواهم کشید که دوستت دارم!فریاد خواهم کشید که همه ی من مال توست‌.فریاد خواهم کشید که تورا به عالم قسم که بمان.بی واسطه بمان.

روزی حساب همه ی این دلتنگی ها،دوری ها،خستگی ها و بغض ها و دردها و سکوت  هارا از چشمانت پس میگیرم.

روزی،روزی جواب همه ی سوال هام از حنجره ی خودت بیرون خواهد آمد.

آه‌.چقدر دلتنگتم...چقدر...

  • | فاخته |

بعد چند وقت رنگی میشویم!:)

چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۳۶ ب.ظ

در من یک امید تازه به دنیاآمده‌.یک امید شیرین.آنقدر دوستش دارم که دلم میخواهد اسم رویش بگذارم!فکرکنم همه همین باشند ؛روی چیزهایی که دوستشان دارند اسم میگذارند.

خلاصه آنقدر لبخند در تنم شکفته که اول آبان بهار شدم.[دست هام هم گرم تر از همیشه است ثمین!]

شاید تهش آنی نشود که بایدها‌.یعنی اصلا احتمالش -واقع بینانه- یک در میلیون است اما همان "یک"جانم بخشیده.

و همیشه حال خوب و بد من نسبتی با رنگ ها دارد!:)

نشان به آن نشان که تا این جوانه در دلم شکفت دال توی سرم خواند:"دنیای من را نقاشی کن"!...

+البته من گفتمش که ساکت!شهادت است..!

  • | فاخته |