و فارغ از آن روز که همه خواهند دید و خواهند دانست،چه خوب که همامروز،تو میبینی و میدانی..
رفیق گفت پست اخرش عوض شده.همین چند لحظه پیش باز رفتم سراغش.بدموقع هم رفتم.آخرش را بعد آن که من خوانده بودم اضافه کرده.اصلا انگار برای من اضافه کرده.رفیق است دیگر.خواسته یا ناخواسته.دانسته یا ندانسته.
رفیق راست میگوید.مثلا تو،شما،شمای غیر قابل وصفِ با هر وصف،همیشه معلم میمانی.چه خوب که همیشه معلم میمانی.اصلا چون معلم میمانی من حالا،همین حالا،میبارم.اصلا چون معلم میمانی باز پست رفیق را خواندم.اصلا چون معلم میمانی دوستت دارم.
تو تا ابدمعلم میمانی.تو هرگز مبصر نمیشوی.آخ که چقد از مبصرها بیزارم و مدیون معلم ها.
آخ که البته کاش در این لحظه مبصر بودی و از زندگی ساقطم میکردی.یا خودم آب میشدم از شرم،به جای باریدن ..
+"میگریم.میگریم.میگریم.چندان بلند بلند .."
ثم شقت اسماء بنت عمیس جیبها و خرجت
فتلقاها الحسن و الحسین ع فقالا:این امنا ؟
فسکتت ..
فدخلا البیت
فاذا هی ممتده فحرکها الحسین(ع)
فاذا هی میته فقال : یا اخاه آجرک الله فی الوالده
فوقع علیها الحسن (ع) یقبلها مره و یقول: یا اما کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی...
قالت: فاقبل الحسین(ع)
یقبل رجلیها و یقول: یا اماه انا ابنک الحسین..! کلمینی قبل ان یتصدع قلبی فاموت...!
+نمیشود فاطمیه بشود و این بخش مقتل را نخوانم.ننویسم.نبارم ..
و من،تقدیرم شمایید بانو،مادر،عزیز،خیر البشر.
و من،اسمم اسماءست و رسمم عشق شما،ارزوی خادمیِ شما.
و من،لایمکن الفرار از حکومتِ شمام.
و من...
کاش هجده ساله میماندم.کاش هجده ساله میمردم.و شما میدانید ...
لطفا کمکم کن تا بفهمم باید چه کنم.
من هنوز سردرگمم.نمیدانم دیر شده است یا نه،که البته هر چه باشد زود نیست.
هرروز هم سردرگم تر میشوم.لیاقتش را ندارم.اما "به من بگو کجا بروم".تمنا میکنم ..
+بیا اتاق جان.اینم پست خودمونی.اینم پست سبک.که درد نگیره شونه هات:)
خدایا پنج شنبه ها را از من نگیر.خانم کاف را از من نگیر.این کتابِ هر روز تازه تر از دیروز را از من نگیر.که اگر به محال بگیری،دنیا که سهل است،خود مرا از من گرفته ای.
+اگر هر کس یا خودش یک خانم کاف بود یا یک خانم کاف داشت او هزاران سال پیش بازگشته بود.شک ندارم!
کاش آغوشی بود
و این من،به وسعت تمام دردهای تمام دقایق خودم،تمام دردهای تمام دقایق عزیزانم و تمام دردهای تمام دقایق همان ها که اسمشان را هم نمیدانم اما دردهاشان آتشم میزنند در انحصارش میباریدم.
میباریدم میباریدم میباریدم چندان که همه ی ابرهای همه ی عالم کم بیاوردند و برای همیشه از باریدن باز ایستند.
میبارید میباریدم میباریدم چندان که در آخر کاسه ی چشمم هم آب شود و بچکد،تنم هم مچاله شود.و تمام شوم.برای همیشه.برای ابد."من با ابد بیگانه نیستم".و وقتی میگویم ابد میدانم از چه حرف میزنم.و وقتی میگویم کاش برای ابد تمام شوم هم میدانم چه میگویم.
ای دریغ.ای دریغ که ارزوهای من محال است.همیشه محال است.کاش خودم هم ارزوی محال کس دیگری بودم،برای تا ابد!
کاش همان ارزوی هرگز براورده نشده ای بودم که نبود.کاش و کاش و کاش.
خسته ام.به وسعت تاریخ درد های انسان خسته ام.به وسعت تاریخ درد های انسان آرزوی عدم بودن میکنم.به وسعت تاریخ درد های انسان حتی [بک اسپیس].بعضی چیزها را حتی اینجا هم نباید گفت .
چه خواهد کرد با ما عشق؟
پرسیدیم و خندیدی
فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معمارا
مثل جزامی ها.در قرنطینه.
هرروز هم وخیم تر.هرروز هم تنگ تر ..
غصه ها انواع دارند.گاهی غصه ی خودت را میخوری.گاهی غصه ی دیگری را میخوری چرا که غصه اش بلاست.گاهی غصه ی دیگری را میخوری چرا که نباید غصه بخورد،نه!"نشاید" که غصه بخورد.
غصه میخوری که این غصه را نخور.این امتحان است.این فرق دارد.این محکم بودن میخواهد نه تضرع،نه عجز و ناله.نمیشنود.نمیبیند.یا نه،نمیخواهد که بشنود و ببیند.یا نه،یاد نگرفته است حرف هات را.
چرا لغت نامه هاشان"ابد"ندارد؟"الا متاع القلیل"ندارد؟"الا لهو و لعب"ندارد؟"و هم لایفتنون"ندارد؟
مگر یک تن به چند نفرشان میتواند بفهماند این هارا؟آن هم وقتی حتی یک نفرشان نیست که کوتاه بیاید.
کم من فئه گفتی نه کم من نفر!
کمک میخواهد آن یک نفر.کمک میخواهد قبل آن که از غصه ی این ناغصه ها خودش متلاشی شود.
+باران میگیرد دم این جمله ی آخر!..:)
+دیده اید چقدر خوب است این توصیف؟"پر درد صبور".و آقا،این توصیف جز شما هرکسی را متلاشی میکند،یاری نکنید اگر پردرد های صبور دیگر را...
آقا،این پر درد صبور دارد میبُرد.مگر میشود کسی هل من ناصر بگوید و شما جوابش را ندهید؟نه که بلد نباشد که منتظر بماند،حتی اگر انتظار تا ابدیت باشد.اما اگر جان و رمقش نباشد چه؟اگر برایش جان و رمق نگذاشته باشند چه؟
+اتاق طفلکی من!روزهای خوبت را خراب کردم و حالا همش باید غصه نگه داری بر تنت.ببخش صاحب بدت را ...