اتاق

غریبوار،خوشا پر به هر کرانه زدن!
________________________________
یکبار صاحب‌اتاق،این اتاقک بیچاره را در ۸۵۸روزگی خراب کرد.بعد از چند روز دید خیلی دوستش دارد و دلش تنگ شده،دوباره راهش انداخت.حالا هم هیچ بعید نیست روزی دوباره خرابش کند.به هر حال فکر کرد شاید لازم باشد مهمانان این را بدانند!

قفسه ها

به اتاق

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۴۱ ق.ظ

حس میکنم از ملتِ فاختگی ام دور شده ام.

شاید از همه جا کندم و تنها به تو پناه آوردم.

میدانی،حوصله ام از قشری بازی ها سررفته.حتی از خودم.از خودمی که گاهی بی آنکه حواسم باشد حل میشوم.از خودم که هنوز گمم.بسیار گم.

  • | فاخته |

۳.۳۰ نصفه شب‌نوشت

پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۳۰ ق.ظ

و کاش‌از تن ،رهایی بود ..

(ش را به ا وصل کنید)


+میدانی،وحشتناک ترین سوال جهان این است: من کیستم؟

و من چقدر بی محابا،هر دم،بدون انتظار جواب،به زبان می آورمش

  • | فاخته |

مانده از ۱/۱

جمعه, ۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۳۴ ب.ظ

+و من چقدر در بی اینترنتی این پست را در مغزم مرور کردم!+

نیامدم مثل پارسال از روزهایم گزارش بدهم.آمده ام از خودم بگویم.از نقطه ی صفر.از بحران زندگی بعد هجده سالگی.

منی که دیگر قطره های باران را،درز آجر ها را،نمیشمرم.منی که خیره به چشم هاش نشدم،گریه نکردم،با کمیل نمردم و با عهد زنده نشدم.منی که بوی گند رخوت گرفته ام.

هرروز رفیقم را ندیدم،به جای نمازخانه ی مدرسه و خواب خوش در آن،از پله های دانشکده بالا دویدم و به جای دویدن به کتابخانه و قاپیدن هشت کتاب در زنگ تفریح ها،بعد هر کلاس حرص حرف های مبتذل همکلاسی های خودفلیسوف‌پندارم را خوردم‌.

هرچند نه که بگویم این ها خواص دانشگاه هست ها.این ها خواص نفسِ از هجده سال رد شده است.این ها خواص من حواس پرت است که فکر کردم دانستن کفایت میکند.دانستم اما نجنگیدم.نجنگیدم و گم شدم.گم کردم.

این از من

اینجایی که من ایستاده ام هجده و ما قبل آن نیست.نشان به آن نشان که شمعی روشن نشد.دلی پرواز نکرد.شوقی سرفه نکرد.آوازی سروده نشد.

بعد هجده هم نیست.نشان به آن نشان که فراموش هم نشد.

این هم از نقطه ی صفر

و اما از بحران بعد هجده سالگی همین که بگویم با روزها و لحظه ها و فکرها و احساساتی مواجه شدم که مزه ی گَس غریبگی‌شان روحم را کُند کرد.


و این،من،از دویدن های از روی شوق کودکانه باز ایستاده ام.به فرورفتن های پیرانه تن نداده ام.تنها و تنها ایستاده ام،بلکه پیدا شوم.یا حتی،بلکه گم شوم.

و از ۹۸،از ۹۸ حرفی ندارم.جز خروارها فکر نابالغ که توامان امید و ناامیدی اند.

  • | فاخته |

#مسیح آ

پنجشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۴۲ ب.ظ

در من کمی امید و زندگی بدم.کمی جان بدم.خسته ام.خسته

  • | فاخته |

هرچند در اندازه اش نیستم

شنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۱۷ ق.ظ

کاش زودتر این کفش ها را بکَنم.

کاش این چُنین بروم؛حتی اگر به دیوار اتاق هیچکس میخ نشوم.

این یک فرار نیست.واقعا نیست.

  • | فاخته |

Game over

چهارشنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۵۱ ق.ظ

قبلا هم گفته ام؛کلمات جان دارند.روح دارند.احساس دارند.و قدرت،قدرت بسیار.کلمات میتوانند جان ببخشند،میتوانند جان بگیرند.

و بعضی هاشان مثل تیر در قلبت فرو میروند.و تا مغز استخوانت را میسوزانند.

من باختم.من دیگر کلمه ای ندارم.نه از جنس ابلغ من الکلام.از جنس بازندگی.از جنس خستگی.سکوت خواهم کرد.سکوتی تهی.سکوتی سرشار؛سرشار از اندوه.

#واین‌من

  • | فاخته |

هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است

چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۱۳ ب.ظ

من بیست ساله خواهم شد .

  • | فاخته |

.

سه شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۴۷ ق.ظ

و فارغ از آن روز که همه خواهند دید و خواهند دانست،چه خوب که هم‌امروز،تو میبینی و میدانی..

  • | فاخته |

رواست،آب شدنم از خجالت

چهارشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۷، ۰۲:۰۶ ق.ظ

رفیق گفت پست اخرش عوض شده.همین چند لحظه پیش باز رفتم سراغش.بدموقع هم رفتم.آخرش را بعد آن که من خوانده بودم اضافه کرده.اصلا انگار برای من اضافه کرده.رفیق است دیگر.خواسته یا ناخواسته.دانسته یا ندانسته.

رفیق راست میگوید.مثلا تو،شما،شمای غیر قابل وصفِ با هر وصف،همیشه معلم میمانی‌.چه خوب که همیشه معلم میمانی.اصلا چون معلم میمانی من حالا،همین حالا،میبارم.اصلا چون معلم میمانی باز پست رفیق را خواندم.اصلا چون معلم میمانی دوستت دارم.

تو تا ابدمعلم میمانی.تو هرگز مبصر نمیشوی.آخ که چقد از مبصرها بیزارم و مدیون معلم ها.

آخ که البته کاش در این لحظه مبصر بودی و از زندگی ساقطم میکردی.یا خودم آب میشدم از شرم،به جای باریدن ..

+"می‌گریم.می‌گریم.میگریم‌.چندان بلند بلند .."


  • | فاخته |

#قرار

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۰۵ ب.ظ

ثم شقت اسماء بنت عمیس جیبها و خرجت 

فتلقاها الحسن و الحسین ع فقالا:این امنا ؟

فسکتت ..

فدخلا البیت 

فاذا هی ممتده فحرکها الحسین(ع) 

فاذا هی میته فقال : یا اخاه آجرک الله فی الوالده

فوقع علیها الحسن (ع) یقبلها مره و یقول: یا اما کلمینی قبل ان تفارق روحی بدنی...

قالت: فاقبل الحسین(ع)

یقبل رجلیها و یقول: یا اماه انا ابنک الحسین..! کلمینی قبل ان یتصدع قلبی فاموت...!


+نمیشود فاطمیه بشود و این بخش مقتل را نخوانم.ننویسم.نبارم ..

و من،تقدیرم شمایید بانو،مادر،عزیز،خیر البشر.

و من،اسمم اسماءست و رسمم عشق شما،ارزوی خادمیِ شما.

و من،لایمکن الفرار از حکومتِ شمام.

و من...

کاش هجده ساله میماندم.کاش هجده ساله میمردم.و شما میدانید ...

  • | فاخته |